سلامی بعد از حدود پنج سال

سلامممممممم

آخرین پستم رو‌ شونزدهم اردیبهشت ۹۵ ، روز تولد چهارده سالگی هستی گذاشتم، چند سال گذشته و من یهو الان نصفه شبی دلم خواست چند خط براتون بنویسم😍، توی این پنج سال زندگی ما خیلی تغییر کرد،خیلی یعنی خیلیاااا، اینقدر خیلی که هنوز خودمم باورم نمیشه ، دلم نمیخواد از تلخیای باورنکردنیش براتون چیزی بنویسم ، ولی یه مرور کوتاهی از بهتریناش مینویسم، هستی من تولد نوزده سالگیشم گذرونده و الان  دانشجوی سال دوم دانشگاه شهید بهشتی تهرانه، کرونا بیشتر از دو ساله که پدرمونو دراورده و هستی تو بدترین سال کنکوری که من دیدم تو زندگیم ، یعنی سال ۹۹ که تو اوج کرونا کنکور عقب افتاد و ... تو شرایط خیلی سخته زندگی خصوصیمون کنکور داد و خدا رو هزار بار شکر به نتیجه ی مورد علاقه ی خودش رسید

i306_726637vmjq6sbxey[1].gif

هنوز دانشگاهها و ‌مدارس بعد از دو سال درست و حسابی راه نیوفتاده و بیشتر این مدت اینترنتی و غیر حضوری درس خونده و کنار درساش حسابی اهل گردش و تفریح ‌ و گذروندن اوقاتش با دوستانشه 🙈🙈

i306_726637vmjq6sbxey[1].gif

پانیسا دختر داداش کوچیکه همچنان عشقه عمشه و دقیقا پنج تیرماه ۱۴۰۰ یعنی تولد پنج سالگیش، صاحب یه خواهر کوچولوی ناناز به اسم پرنسا شده😍

i306_726637vmjq6sbxey[1].gif

کیان و کیارش پسرای دوقلوی بیتا (خواهرم)، مشغول ورزش حرفه ای و کسب درامد و گذروندن دوران خوش جوونی هستن ❤️❤️

i306_726637vmjq6sbxey[1].gif

خودمم دقیقا پارسال همین موقع ها یه هاپوی خوشگل از نژاد بینظیر پودل گرفتم که الان پونزده ماهشه و عشق و زندگی من شده، اومدن میکی پسرم به زندگیم یکی از بهترین اتفاقای عمرم بود که تو بهترین زمان ممکن و بدترین روزای روحی روانیم اومد و جای خیلی چیزا رو برام پر کرد😍😍

i306_726637vmjq6sbxey[1].gif​​​​​​​

فعلا همینقدر کافیه که نوشتم ،ساعت چهار صبحه روز یکشنبه دوازدهم دی ماه ۱۴۰۰ هست و حدود پنج روزم از تولد ... سالگیم گذشته😃😃

i306_726637vmjq6sbxey[1].gif​​​​​​​

بعید میدونم کسی دیگه وبلاگمونو دنبال کنه ولی دلم خواست امشب بنویسم براتون و بگم هرگز روزای خوب وبلاگنویسی رو فراموش نکردم ، فقط با اومدن گوشی های مجهزتر و اپلیکیشن های پیشرفته ی ارتباطی و جمع شدن لپ تاپ و دنبال کردن عده ی محدودی از دوستان وبلاگ نویسم تو اینستا ، حوصله نوشتن تو وبلاگ رو نداشتم وگرنه که همیشه نوشتم و مینویسم چون نوشتن منو خیلی آروم میکنه❤️❤️

پیج اینستای میکی mickey  باز هست و میتونید ازونجا ما رو فالو و دنبال کنید

@poodle_mickey2020 ❤️🧿

هستی شیرین تولد چهارده سالگیت مبارک

سلاممممممممم خوبید خوشید سلامتید دوست جونای خودمممممممممممممممممممم،دلم براتون یکذره شده بود و حسابی برای نوشتن و کنارتون بودن دلتنگ بودم

بعد از چند ماه صدای خودمو میشنوید، نوشین مامان هستی خانوم ،دختری در استانه ی چهارده سالگی

پنج اردیبهشت تولد نه سالگی وبلاگ هستی خانوم بود و وبلاگمون نه ساله شد

امروزم که تولد خود هستی خانومه ،دیدم به امید تنبل خانوم بمونم سالی دو سه تا پستم نخواهیم داشت ،همش میترسیدم وبلاگ رو بدم خودش بنویسه هر روز هر روز بیاد سراغش و از درساش بمونه، ولی دیدم نههههههههه ازین بخارا نداره ،حتی حال نداشته کامنتای کمشم تایید کنه،اینقدر ننوشت تا خواننده های خوب و مهربونمون رو از دست دادیم ،ولی اشکالی نداره ما برای همون چند نفری که هنوز به اینجا سر میزنن گهگداری مینویسیم ،با دو ماه تاخیر سال نو و سال 95 مبارک ،انشالا که سال خیلی خوبی رو شروع کرده باشید و همینطور تا اخر سال پیش برید ،ما هم خوبیم خدا رو شکر ،دارم فکر میکنم چه جور یه خلاصه و اهم اخبار چند ماهه رو براتون بنویسم ،یه مدت ننوشتن نمیزاره فکرم جمع بشههههههههه

 i306_726637vmjq6sbxey[1].gif

امسال عید مثل هر سال هفته ی اول و سال تحویل خونه خودمون بودیم و به گشت و گزار و مهمون بازی گذشت و هفته ی دوم رفتیم سفر ،هتل بام سبز رامسر بالای تله کابین ،واقعا جای قشنگ و رویایی بود،همش مه و هوای ابری ،ما هم تو کلبه ی جنگلی ،تجربه خاص و دوست داشتنی بود به خصوص برای هستی که همش در حال دابسمش درست کردن بود با تیپ ها و حالتهای مختلف

7zil_img_3402.jpg

کلبه شماره 115 مال ما بود

m3fc_img_3409.jpg

شباش بیشتر مه بود

ke2_img_3555.jpg

روزاش گاهی مه غلیظ ،گاهی یهو اینجور صاف

f1ry_ha888888888888888888888888.jpg

i306_726637vmjq6sbxey[1].gif

آخرای فروردینم هستی خانوم با مدرسه دو روزی رفت اردوی ابیانه که اولین تجربه ی سفرش بدون ما بود ،ولی گویا خیلی هم خوش گذشته بود بهشون و کلی خاطره ساختن کنار هم (خدا شانس بده ما برای یکساعت سینما رفتن با مدرسه چند ساعت باید التماس میکردیم تا بابام اجازه بده،آخرشم یه چیزی از توش درمیاورد و نمیذاشت بریممممممممممممممممم )

wr7m_ha5555555555555555555555.jpg

هستی خانوم در کویر

w978_ha66666666666666666666666.jpg

یعنی اگر شما تو عکساش روشو دیدید منم دیدم،تو تمام عکساش پشتش به دوربینه

i306_726637vmjq6sbxey[1].gif

اردیبهشتم همینجوری اومد و به نیمه رسید،همچنان عید دیدنی های عیدمون ادامه داره و دوستامون موندن،که خدا بخواد تا اخر تابستون تمومش میکنیم ،سوم اردیبهشت مهمون بودیم خونه دایی امیر و زندایی سمیه ی هستی خانوم، که هستی رو با یه تولد سورپرایزی عالی حسابی هیجانزده و خوشحال کردن ،البته مهمونا در جریان تولد بودن و هستی کلی کادوهای خوشگل ازشون گرفت ،موند روز اصلی تولدش شونزدهم که قرار شد یه تولد مشترک با دختر عموی هشت ساله ش ،خونه پدربزرگ پدریش براشون بگیریم با خانواده ی اونوری،که تولدش یکم با هرسال فرق کنه و جذاب تر بشه براشون ،درسا خانوم پونزده اردیبهشت دنیا اومده و با هستی یکروز تولدشون فرق میکنه ،کیک تولدشون رو خودم سفارش دادم و ....

n7x0_ha444444444444444444444444444.jpg

سوم اردیبهشت خونه دایی امیر

ajze_ha11111111111111111111.jpg

 یک تولد سورپرایزی عالی دست دایی و زندایی درد نکنه

i306_726637vmjq6sbxey[1].gif

px1_img_1119.jpg

اینم کیک تولد مشترک درسا و هستی،پنجشنبه 16 اردیبهشت

927s_320cvb-yplwcgrifwwrqeg_r.jpg

گلهای قشنگ تولدتون مبارک

 i306_726637vmjq6sbxey[1].gif

هستی حسابی امسال درساش سنگین شده و مشغوله ،کلاسای همیشگیش رو هم داره ،پیانو و زبان و نقاشی ،29 اردیبهشت امتحاناتش شروع میشه تا 17 خرداد ،ماه سختی در پیش داره که انشالا مثل همه ی بچه های گل شما بتونه نتیجه ی خوبی بگیره و کلاس هشتم رو تموم کنه 

i306_726637vmjq6sbxey[1].gif

مهمترین خبر و اتفاق این مدت ،عمه شدنه منههههههههه، که بالاخره منم عمه شدم و خدا بخواد تیرماه ،دختر دایی امیر و سمیه جون دنیا میاد و بسیار بسیار ما رو خوشحال خواهد کرد ،اسمشم به نفع عمه کوچیکه یعنی خودم رفتن کنار و سمیه گفت هر چی عمه نوشینش بگه همونو میزاریم ،با این کار مهر خانوم کوچولو صدبرابر در دل عمه بیشتر شد و بی صبرانه منتظره تا دنیا بیاد و بغلش کنه ،خدا رو شکر اسفند ماه امیر اینا اسباب کشی کردن و اومدن نزدیکمون و با کار و شغل امیر که مدام شب کاره و پرواز داره،سمیه زیاد تنها میمونه و ما تند تند میریم پیشش که تنها نمونه و تو بچه داری قراره کمکش کنیم من و هستی ،هستی کلی خوشحاله که نی نی مون بعد از تعطیل شدنش دنیا میاد و حسابی میتونه سه ماه اول نی نی بازی کنه ،خلاصه گفتم که بدونید تیر به بعد از ما خبری نشد بدونید سرمون کجا گرمههههههههههههههههههههه

 i306_726637vmjq6sbxey[1].gif

پی نوشت رمانی :دیگه اصلا حال و حوصله و وقت رمان خوندن ندارم ،یه رمان چند ماه تو دستم میمونه مخصوصا اگر جذبم نکنه،نه میزارمش کنار نه میخونمش ،مثل رمان عشق به توان 6  ،که اینقدر نویسنده ضعیف نوشته این کتاب رو از اسماشون بگیر تا برخوردا و نحوه حرف زدن و لوس بازیاشون که دو ماهه هفتاد صفحه بیشتر نخوندم ،بهتونم توصیه نمیکنم طرفش برید 

i306_726637vmjq6sbxey[1].gif

خدا رو شکر با اونکه وبلاگستان مثل قبل نیست و کمتر کسی حس و حال نوشتن داره، ولی تقریبا از بیشتر دوستان و بچه های گلشون بی خبر نیستم و تو برنامه های گوشی و شبکه های اجتماعی در خدمت هم هستیم و روز و شبامون رو کنار هم میگذرونیمممممممممممممممم ،انشالا هر کدوم هر جا هستید همیشه خوب و خوش و سلامت باشید و دلتون لبریز از خوشی و آرامش 

i306_726637vmjq6sbxey[1].gif

نه آرامشت را
به چشمـﮯ
وابسته کن،
نه دستت را
به گرماے دستـﮯ
دلـــــــــخوش…
چشمها بسته میشوند و
دستــها مشت میشوند…
و تو مـﮯمانـﮯ و
یک
دنــــــــیا
تــــــــــنهائی…

5j90_222222222222.jpg

ﺣﺲ ﻗﺸﻨﮕﯿﻪ
ﯾﮑﯽ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺑﺎﺷﻪ،
ﯾﮑﯽ ﺑﺘﺮﺳﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺪﻩ.
ﺳﻌﯽ ﮐﻨﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﺖ ﻧﮑﻨﻪ،
ﺣﺲ ﻗﺸﻨﮕﯿﻪ …
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯﺵ ﺟﺪﺍ ﻣﯿﺸﯽ:ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺑﺪﻩ
ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﻢ ﺭﺳﯿﺪ؟
ﻗﺸﻨﮕﻪ: ﯾﻬﻮ ﺑﻐﻠﺖ ﮐﻨﻪ،
ﯾﻬﻮ . . . ﺗﻮ ﯼ ﺟﻤﻊ .. ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﮕﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ،
ﺑﮕﻪ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻬﺖ ﻫﺴﺖ.
ﺣﺲ ﻗﺸﻨﮕﯿﻪ ﺍﺯﺕ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﮐﻨﻪ،ﻭﻗﺘﯽ ﺣﻖ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ …
ﺁﺭﻩ …
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ!!!

cjr9_33333333333333333.jpg

“ﺁﻫﻨﮓ” ﺯﻧﺪﮔﻴﺖ ﺭﺍ،
ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﯼ !…
ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪ،
ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥ “ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﺯﻧﺪﮔﯾﺖ ﻣﯽ
ﺷﻮﻧﺪ …
ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻫﺎ ، ﻣﯽ ﺁﻳﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ …
ﻭ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ” ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ” ﺧﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ !…
ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﻣﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻃﻮﺭﯼ “ﺑﻨﻮﺍﺯﯼ”
ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ” ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ
ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﯼ !…
ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﺕ ” ﺩﺳﺖ” ﺑﺰﻧﯽ !!

تولد مــآمیــــــ :)

سلااام...

ببخشید انقد کم میام .... فصل امتحاناستو کلی دردسر و اینا ولی امروز به خاطر یه موضوع خیلی مهم از درسو .. زدم تا بیام یه پست بزارمممم...

اونم خبری نیست جزززززززززززززززززززززززززززززز

 

تولد مامان نوووووووووووشین

 

 

 

 

خب بلاخره 7 دی شدو خدا یه مامان عالی نصیبم کرد

خدایا شکرت بخاطر این نعمت ارزشمندددد

برای تولد مامان من یه تابلو طراحی با قهوه اسب خریدم چون اسب خیلی دوست داره و خدا رو شکر خیلی خوشش اومد ..

مامانی تا ته دنیا عاشقتم

 

 

همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است

چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای فقط در قالب یک انسان

فقط ساده می توانم بگویم تولدت مبارک

 

دلم میخواد بدونی تو این همه ستاره / هیچ کی اندازه ی من نگاتو دوست نداره

تولدت پر از نور خوش اومدی ستاره / اگرچه از راه دور هیچ فایده ای نداره . . .

 

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت

امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق

خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . .

تولدت مبارک

 

 

 

اردو :)

سلام سلام

وای از خوشحالی دارم بال در میارم ..... همین چند دقیقه پیش از اردو اومدم خونه ... خب از اولش تعریف میکنم چون واقعا بهم خوش گذشت و دوست دارم تو وبلاگم خاطرش بمونه

................................

سوار اتوبوس شدیم، بعد از یه ربع معطلی اتوبوس به راه افتاد تو راه یکی اهنگ میخوند یکی میخندید یکی خواب بود یکیم میخورد خب منو دوستم (صمیمی) همشو انجام دادیم هم میخوردیم هم میخوندیم هم میخندیدیم حدود یک ساعت و نیم تو راه بودیم تا برسیم به سرزمین ایرانیان (پرند)، تو اتوبوس زیاد خوش نگذشت خب شاید اگه پارسال با دوستام تو اتوبوس بودیم حتما بیشتر حال میداد.به هر حال رسیدیم،پیاده شدیم روبه رومون یه چیزی حالت کویر بود که خیلی بزرگ بود حدود 5 یا 6 هکتار بود فکر کنم. اولش فکر کردیم چقدر بی مزس مثلا تو این بیایون چی کار میشه کرد ؟یه مرده اومدو گفت سه نوع ماشین هست : جیپ ، جیپ رو باز (یه چیزی شبیه وانت بود اما در نداشت )، سومیم موتور چهار چرخ بعد سه تا پیست خاکی بود . هر کسی میتونست یکی یا حتی دو تا انتخاب کنه و بره مام جیپ رو باز رو انتخاب کردیم ... وای خدای من یه چیزی بود
 وقتی میومد نمیگذاشتن بقیه پیاده بشن و خودشون می پریدن توش هر کی میخواست بیاد هلش میدادن خودمم باورم نمیشه چطوری تونستم سوار بشم با دوستم ..... وای با سرعت 150 تا 160 اینا می رفت و پیستش پره پستی بلندی بود ماشین میرفت روش 30 سانت میپرید دوباره میومد رو زمین وای عاالی بوددد ...
از اونجایی که دوربین نبرده بودم نتونستم عکس بگیرم اما خب عکساشو تو نت پیدا کردم :

یه چیزی تو همین مایه ها بود اما در نداشت

( عکسا دقیقا برا همون ماشینا و همون جا هستش )

خب بعدش که همه هر چی دلشون خواست سوار شدن دوباره سوار اتوبوس شدیم و رفتیم کارتینگ سرزمین ایرانیــان ... واااای عالی تر از اول بود باورم نمیشد اخرین نفر بودم اولین نفر اومدم از همه زده بودم جلو از همه باحال تر این بود که مسؤلش بهمون گفت سر پیچا که شد گاز ندیم منم سر پیچا گاز دادم که وااااای سر بد ترین پیچش از دستم در رفت داشتم میرفتم تو لاستیکا  که سریع ترمز زدم ماشین دور خودش 6 7 تا دور زد بعد حالا پشتیام داشتن با سرعت میومدن خودم نفهمیدم چطوری جمش کردمو اول همه رسیدم ...

دقیقا همین شکلی بود :)

بعدش دوباره سوار اتوبوس شدیم رفتیم گلف سرزمین ایرانیان واااای یه جای تمیز قشنگ طبیعت خالص ، یه دریاچه تمیزو ابی ( خب قطعا تازس به خاطر همونه ) با یه فضای سبز و الاچیق و ....... که اونجا زیر انداز انداختیم کنار دریاچه نشستیم ، بدمینتون ، والیبال،.... بعدم بهمون ساندویچ سالاد الویه یا مرغ و دلستر دادن که کلی چسبید ... بعدم یه کم دیگه نشستیم بعدش دریاچه رو که اشغال توش رفته بود تمیز کردیم همه اشغالارو جمع کردیم و رفتیم ،شهر ما خانه ما ... بعدشم رفتیم مراسم کلنگ زنی که زیاد چیز جذابی نبود برای افتتاح یکی دیگه از زمیناش رفتیم و مراسم بود .... این سرزمین ایرانیان تازه فقط کارتینگ ، گلف و جیپ و این چیزاش باز شده در اینده خیلی چیزای بیشتری براش هست که حتما برین امتحان کنین حتی قراره مسابقات فرمول یک توش برگزار بشه که امکانش هست ...

واقعا عالی بود، خدایا به خاطر تموم خوش حالی های دنیا شکرت...

.................................................

پ.ن: وای ببخشید حتما خیلی حرف زدم ... راستی اردومون به خاطر روز دانش آموز بود ..

روز دانش آموز به همه دانش آموزا خیلی مبارک باشه ...

درســآ و ...

سلام به دوستای خیلی خوبم

ممنون از نظرات زیبا و دوست داشتنیتون

خب این هفته که تاسوعا عاشورا بود و مامان نذر شیر کاکائو داشت که ظهر عاشورا پخشش کردیم

طبق گفته اموزش پرورش نباید یکشنبه امتحان می داشتیم ولی خب شتر در خواب بیند پنبه دانه این هفته سراسر امتحان بود یکشنبه املا دوشنبه ادبیات و زیست سه شنبه ریاضی و فیزیک چهار شنبه هدیه قرآن هفته قبلشم ریاضی و عربی داده بودیم و همشون در حد زیادی سخت بودند

ریاضی :

 

زیست :

 

فیزیک :

پ.ن: یکی از دوستان گفته بود راجب هفتم و هشتم و شیوه درسیش بگم خب راستش با توجه به تحقیقی که من کردم از دبیرستانی های قدیم فهمیدم که درسایی که تو دبیرستان اونا میخونن رو ما الان تو راهنمایی میخونیم

 

پ.ن آ ز م و ن ی :

مامان قبلا نتیجه آزمونامو میگذاشت ولی وسطاش دیگه ادامش نداد از این به بعد خودم میزارم

اولین پست به قلم هستی شیرین و تحویل وبلاگ

سلام

راستش واقعا نمیدونم باید از کجا شروع کنم و هیچ ایده ای هم به ذهنم نمیرسهولی خب با این شروع میکنم که الان این مامانم نیست که داره میتایپه و بـــــــــــــــــــــله انتظار ها به پایان رسید http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_mrgreen.gif این خوده منم 

مامان جونم،از ته قلبم عاشقتم که از بچگی به فکر الانم بودی  مامانمم میاد به وبلاگ سر میزنه و میره دیگه انقد از دستش ناراحت بودمـ که چرا از بعد تولدم پست نذاشتهگفتم الان وبم از دست میره که این فکر به نظرمون رسید در هر حال مامانی ممنونم 

خب بعد از تولدم خیلی اتفاق افتاد.... اولیش عروسی دایی امیر جونم بود که تو مرداد برگزار شد و کلی هم خوش گذشت. made by Laie 

بعدیش شروع مدرسه ها بود ( واقعا فک نکنین بین مرداد تا مهر هیچی نشده ها مهماشو میگم ) خب راستش واقعا درسا خیلی سخت تر از اون چیزی که فک میکردم شده و واقعا خیلی جاها ادم کم میاره .229019_babysmiley3.gif

اتفاق مهم بعدی عروسی عمه لیلا بود که تو مهر بود چند هفته پیش و اونم خیلی خوش گذشت . امیدوارم هر جا هستن خوشحال باشن 

 عروسی عمه لیلا :)

منم که ساقدوش بودمو از صبح سرپا بودم تا شب ،که بعدشم پا درد و دست درد و ....

 مامان نوشت :سلام به روی ماه دوستان خوب و مهربونمون ،دلم براتون خیلی تنگ شده بود مطمعنم دل خیلیاتون برای ما تنگ شده (از کامنتای پر محبتتون و جویای احوالمون شدن فهمیدم )،بالاخره اون روزی که از همون روز اول نوشته بودم زیر عکس وبلاگ هستی ،فرا رسید و هستی خانوم با اصرار وبلاگش رو از من تحویل گرفت ،مدتها بود دیگه نوشتنم نمیومد و ازین وضع وبلاگش هم راضی نبودم ،چندین بار اومدم بنویسم ولی نوشتنم نیومد و همونجور موند ،تا اینکه خانومی که مدام میومد وبلاگش رو میخوند و خوشش اومده بود از خاطرات نوشته شدش،پیشنهاد کرد که خودش ادامه بده و من بعد از کلی شرط و شروط و قوانین همیشگی خودم قبول کردم هفته ای یکبار بیاد بنویسه و کامنتهاشم همون روز چک کنه،البته منم نظارت مستقیم و غیر مستقیم خواهم داشت و همچنان در حد چند خط و حال و احوال خواهم نوشت که دلتون برام تنگ نشه ،هشت سال من نوشتم و آخرین پستم تولد 13 سالگی هستی بود، از همین تاریخ یعنی 30 مهر 94 رسما وبلاگ رو تحویل هستی شیرین دادم،حس خاصی دارم نمیتونم توصیفش کنم(هم اشک هم بغض هم خوشحالی ) ،شاید روزی که شروع به نوشتن کردم فکر نمیکردم واقعا روزی بدمش به هستی و فقط در حد حرف نوشته بودم ولی امروز ....... امیدوارم مشکلی پیش نیاد و هستی بتونه خودش وبلاگش رو ادامه بده و شماها هم مثل گذشته و چه بسا محکمتر و موثرتر کنارش بمونید و با کامنتهای انرژی بخشتون همراهش باشید ،تعطیلات خوبی براتون آرزومندم ،طاعاتتون قبول حق انشالا ،ما و خانواده مون رو از دعاهای خیرتون بی نصیب نگذارید لطفا ،خدا،حافظ و نگهدارتون باشه، یا حق 

مرا که می‌شناسی!

برای همه‌ی باران‌ها و همه‌ی بیابان‌ها، حرفی دارم...

برای همه‌ی دانه‌ها، همه‌ی ریشه‌ ها

که سر در می‌آورند و از حرفم سر در نمی‌آورند!

مرا که می‌شناسی!

رشته رشته می‌کنم آفتاب را، برای همه‌ی خانه‌ها،

برای همه‌ی خاطره‌ ها،

دراز بکش!

پشتت بر زمین باشد و نگاه‌ کن به نقطه‌ای نامعلوم

همه‌ی پرنده‌ها، همین‌گونه متولد می‌شوند

همه‌ی شعرها

همین‌گونه شکل می‌گیرند...

عکسای جشن تولد هستی خانومـــــــــــ (بیات شده)

سلام به دوستان خوب و مهربونمون که همیشه و همه جا همراهمون هستند تو این هشت سال قلب،جشن تولد هستی خانوم روز پنجشنبه هفدهم با حضور دوستانش و چندنفر از خانواده ی من و چند نفر از خانواده ی پدریش برگزار شد که از ساعت 5 تا 9 مجلس کاملا خانومانه بود و بعد از 9 بابا محمود و دایی هاش اومدن ماچ،امسال سعی کردم تولدی رو که دو سه سالی هست بهش بدهکار بودم و دلش میخواست دوستاش باشن و تزیین بشه خونه و ... بگیرم براشلبخند،که با کمک سمیه جون زنداداش کوچیکه که خیلی تو خرید لوازم تولد با تم صورتی بنفش و درست کردن ژله ها و تقریبا همه چیز نقش مهمی داشت و عمه کوچیکه که طراحی عکس و ریسه و ... انجام داد ،تونستم تقریبا جشن نسبتا خوبی براش بگیرم که به دل خودم نشست خجالت،البته شب قبل از جشن تولد که روز اصلی تولد هستی خانوم بود ،تو اوج کار و بدو بدوی من باباییش یه سبد گل قشنگ و کیک و شمع براش گرفت که تو روز واقعی تولدش هم، شمع فوت کنهقلب،من که اصلا نتونستم اماده بشم و عکس بگیرم ،وسط کار سالاد الویه ها بودم و خسته و درب و داغوننگران،هستی خودش لباس پوشید و محمود چندتا ازش عکس گرفت و شمع فوت کرد و منم از اونور اتاق نگاش میکردم نیشخند،صحبت کوتاه میکنم و توجه شما راااا به دیدن عکسهای تولد هستی شیرین سیزده ساله جلب میکنم زبان

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/111111111111111.jpg

سقف کل هال و پذیرایی خونه،تا جلوی درب ورودی بادکنک بنفش صورتی زدیم(حدود 120 تا،که هنوز نصفش اون بالا مونده تا خودشون انشالااااا بترکننیشخند)

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1459.JPG

ازونجایی که میدونم مثل تمام کسایی که عکسا رو دیدن ممکنه براتون سوال پیش بیادماچ،خودم جلوتر میگم که بادکنکها رو گاز پر نکردیم و با چسب کاغذی چسبوندیم مژه

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1516.JPG

ریسه با عکس هستیقلب

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1517.JPG

تزیین پرده توسط هستی لبخند

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1540.JPG

همه جاااااااااااااااا هستی نیشخند

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1468.JPG

میوه ی آماده ی سرو مژه

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1546.JPG

میز عصرونه و خوراکی (توی پاکتها پاپ کورن و پفک)

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1580.JPG

میز شام کاری مشترک بین من و محمود از بیرون خجالت

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1608.JPG

مژهمژهمژهمژه

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1462.JPG

سالاد الویه ی بنفش با تزیین کلاه زبان

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1577.JPG

 خوشمزهخوشمزهخوشمزهخوشمزه

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1571.JPG

عینکعینکعینکعینک

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1572.JPG

لبخندلبخندلبخندلبخند

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1573.JPG

قلبقلبقلبقلب

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1574.JPG

زبانزبانزبانزبان

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1575.JPG

مژهمژهمژهمژه

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1576.JPG

از خود راضیاز خود راضیاز خود راضیاز خود راضی

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1625.JPG

کیک کلاه رنگ تم تولد(صورتی بنفشمژه)

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/IMG_1790.JPG

کادوهای دوستانش(خاله و عمه و دایی و مامان بزرگها همگی پول و طلا بهش دادناز خود راضی)

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/555.jpg

به تولد هستی خوش اومدید چشمک

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/666.jpg

عروسک مامانی ماچ

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/777.jpg

صد و بیست ساله بشی عزیز دلمممم قلب

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/999.jpg

تولدت مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قلب

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2019/444.jpg

باران ،کیان ،کیارش عزیزای دل خالــــــــــــــــــــــــه ماچماچماچ

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/111122223333333311111.gif

حالا ما اومدیم به موقع پست بزاریم یکهفتس بلاگفا کار نمیکنهعصبانی

ببخشید پستمون بیات به دستتون خواهد رسید خجالت

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/111122223333333311111.gif

پی نوشت 1:هستی از شنبه مشغول امتحان دادنه و خدا بخواد 20 خرداد تعطیل میشه و سال هفتم به پایان میرســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه انشالااااااااااا قلب

پی نوشت 2:اردیبهشت داره تموم میشه و خرداد دوست نداشتنی من داره از راه میرسهنگران،پیشاپیش 25 اردیبهشت تولد دایی رضا،2 خرداد تولد خاله بیتا
،10 خرداد تولد پدر جون و 24 خرداد تولد دایی امیر رو تبریک میگم و بهترینها رو براشون آرزومندمـــــــــــــــــــــــــــــــ ماچقلب،چیه خب فقط من تو بچه های مامانم زمستونم خجالت
،بقیه بهاری هستند مژه،من یکی از تنظیماتشون در رفتم احتمالا نیشخند

پی نوشت رم ا ن یزبان:از اون پست تا الان این کتابها رو خوندملبخند،

به عاشقانه هایم قدم بگذار

پروای بی پروای من

ناگفته ها

الانم شرعی ولی غیر قانونی دستمه مژه

میتونم بگم همشون خیلی قشنگ بودن و دوستشون داشتم تشویق

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/111122223333333311111.gif

این پست به علت طولانی و تولدی بودن،شعر و متن عشق و عاشقی ندارد زبان

تعطیلات بهتون خوش بگذره ما که برنامه ی خاصی نداریم و احتمالا بدون هستی که امتحان داره ،به گشت و گزار شهری بگذرونیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم خجالت

 

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/111122223333333311111.gif

یعنی بلاگفااااااااااااااااااااا خدا بگم چیکارت نکنه، پست یک و نیم ماه پیش من بیات بیات شد تا درست بشیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/111122223333333311111.gif

دقایقی در زندگی هستند
که دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود که
میخواهی او را از
رویاهایت بیرون بکشی
و در دنیای واقعی
بغلش کنی ...

دوستتون داریم خیلی زیاد،لبتون خندون دلتون شاد قلب

اولین پست بهاری سال 94

سلامی چو بوی خوش آشنایییییییییییییییییییییییییی

خوبید خوشید سلامتید انشالا؟؟امیدوارم سال 94 رو خیلی خوب شروع کرده باشید و تا آخرم عالی بگذرونید

خدا رو شکر ما هم خوبیم و مثل همیشه زندگی در جریانه و ما رو با خودش میبره ،تعطیلات نوروزی هم بد نبود ،هفته ی اول به دید و بازدید و مهمون بازی گذشت و هفته ی دوم رفتیم سفر و آب و هوایی عوض کردیم و برگشتیم،ازونجاییکه هفته ی دوم نبودیم تا بعضیا بتونن بازدیدمون رو پس بدن ،همچنان مشغول مهمون بازیای سال جدید هستیم ،هفته ی پیش دقیقا روز مادر مهمونی پاگشا داشتم که مثل همیشه همه چیز عالی بود و به مهمونامون خیلی خوش گذشت ،مادر جون و مادر بزرگمم بودن که این خودش تو روز مادر خیلی خوب بود و کلی چسبید ،خودمم با سبد گل و هدیه ی هستی و محمود و سمیه جون زنداداش کوچیکه و کلی تبریک، حسابی خوش به حالم شد ،از همینجا باز هم از تک تک دوستان خوب و مهربونم بابت تبریکات عید و روز مادر، بسیار ممنونمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ،این جمعه شام هم، میزبان عموی هستی خانوم و خانوادش بودیم ،هفته ای هم که داره میاد پنجشنبه عقدکنون عمه لیلای هستی شیرین هستش که بهش تبریک میگیم و آرزوی خوشبختیش رو داریم

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1433557253.gif

هستی خانوم سخت مشغوله امتحانات میان ترم هستش و داره هر روز امتحان میده ،چیزی هم تا تولد سیزده سالگیش ( 16 اردیبهشت) نمونده با کلی خرده فرمایش ،مثل همیشه هم دوست داره با دوستاش تولد بگیره ،فعلا برنامه ای ندارم براش ،ولی احتمالا همون با دوستاش بگیرم که خوشحال تر بشه

 5 اردیبهشت هم ،تولد هشت سالگی وبلاگ هستی شیرین هست ،کلا من عاشق اردیبهشت و دی ماه هستم ،دست خودمم نیست این دو ماه رو خیلی خیلی دوست دارمـــــــــــــــ

امروز چندتا عکس از عید و سفر هستی خانوم برای دوستان خوبمون میزارم

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/ha%201111111111.jpg

هستی خانوم بعد از سال تحویل

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/ha%20111111111.jpg

روز اول عید خونه دایی تورج مامان نوشین،هستی و پسرخاله هاش

اینم عکسای سفر

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/ha%2011111.jpg

پارک آبی که تو ایام عید تعطیل بود

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/ha%20111.jpg

تو سالن بازی

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/ha%201111111.jpg

لنگرگاه و قبل از سوار شدن تو کشتی

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/ha%20111111.jpg

هستی من، تو کشتی

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1433557253.gif

رمان نوشت :آخرای رمان جان و شوکران هستم ،ای بد نبود تازه آخرای داستان، جذاب شد ،اوایلش زیاد چنگی به دل نمیزد ولی موضوعش خاص بود ،به یکبار خوندنش می ارزه

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1433557253.gif

دوستان واقعی هر طور بتوانند ، به اندازه هم در می آیند
بیشترهایشان را به رخ کمترهای دیگری نمی کشند
دوستان واقعی ، هم اندازه اند !

 http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/akslove-2.jpg

 زیــاد تــحـویـلش بــگـیــری . . .
عــاشــق بـی مـحلــی هـای دیــگـران مــیـشـود . . .
مــیـدونـی چــرا؟؟
چــون . . .
خـوب بــودنِ زیـادی دل نــمـیبـره . . .
دل مــیـزنـه !!

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/IMG_0351.JPG

کســی کـه نگاهـت را نفهمیــد...
توضیــح های طولانی ات را هـــم نخـواهـــد فهمــیـــد ....!!

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/IMG_0220.JPG


به عشق این لحظه های انتظار دوستت دارم....
به اندازه تمام لحظه های زندگی ام تا آخر عمرم عاشقم !
به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم ، دوستت دارم !
به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو در زیر باران قدم میزنم عاشق بارانم
به عشق آمدن باران و به اندازه تمام قطره های باران دوستت دارم !
به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره میشوم ،
به اندازه تمام ستاره های آسمان دوستت دارم!
به عشق دیدنت بی قرارم ، حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات
در دل ندارم،به اندازه تمام لحظه های بیقراری و دلتنگی دوستت دارم ...
من که عاشق چشمهایت هستم ، عاشق گرفتن دستهای مهربانت هستم ،
به عشق نگاه به آن چشمهای زیبایت دوستت دارم

تا پست تولد هستی خانوم ،خدا یار و نگهدارتون

آخرین پست سال 93 هستی شیرین

سلام به دوستان مهربان و عزیزم ،حدود دو ماه میشه که ننوشتم ،خیلیاتون با کامنتهای خصوصی و عمومی جویای احوالمون شدید و نگران ،شرمندتون هستم به خدا، اینقدر از لحاظ فکری مشغولم که فقط خدا میدونه، زندگی در جریان هستش و ما هم باهاش همراه و همگام ،بهمن ماه هم گذشت ،کارنامه ی ترم اول هستی رو گرفتیم که خدا رو شکر معدل و انضباطش 20 شد و سومین آزمون جامع مدرسه رو دو سه روز پیش، برای سومین بار، نفر اول شد، اونم با اختلاف زیادی نسبت به نفر دوم (دلخوشی اینروزهای من شده هستی و موفقیتهاش )،تولد سمیه جون ،زنه دایی امیر ده بهمن بود که خونه مادرجون برگزار شد،تولد بابا محمود هستی خانوم(23 بهمن) رو تو فرحزاد همراه خاله بیتا جشن گرفتیم و ولنتاین هم از عزیز دلم یه عروسک خوشگل گرفتم ،چند روز قبل از تولد محمود ،عمه لیلای هستی شیرین نامزد کرد و بله برونش بود ،اسفنده بدو بدو کردن هم رسید و تقریبا به نیمه رسیده و من هنوز خیلی کارهامو نکردم ،تازه تازه دارم کارای مربوط به خودم رو تو خونه انجام میدم تا روزایی که قراره کارگر بیاد و کل خونه رو تمیز کنه،اینقدر سرعت و توانم برای کار کردن کم شده که فکر کنم اگر بجنبم تا خود سال تحویل مشغول باشم،خریدامم بیشترش مونده که باید تو هر فرصتی برم و انجام بدم،با اونکه یه مسایل خیلی ناراحت کننده ای برای خانوادمون پیش اومده و دل و دماغ خیلی کارا رو ندارم، ولی دارم با حس های درونی و بازدارنده ی خودم مبارزه میکنم که بتونم برای خانوادمو مخصوصا هستی، سال نو و عید خوبی فراهم کنم ،قرار نیست همه ی اعضا خانواده به خاطر مشکلات اطرافیانمون عزا بگیرن و روزهای خوبی که معلوم نیست هر کدوممون چقدر ازشون سهم داریم و چقدر برامون تکرار میشه محروم بمونن ،من دارم سعی خودمو میکنم مطمئنم خدا هم کمکم میکنه که کم نیارم،بعضی وقتا اینقدر از چند جای مختلف و بی ربط به همدیگه ،بهم فشار میاد که احساس میکنم بند بند وجودم داره از هم جدا میشه ،ولی باز خودمو کنترل میکنم و سرپا میمونم و تظاهر به خوب بودن میکنم و چقدر سخته این تظاهرا و از خود گذشتن ها

دوتا غلط تو 95 تا سوال ،آفرین دختر خوب و زرنگم

www Pichak net12

برنامه ی خاصی برای عید نداریم،شاید بریم سفر شایدم نریم،من اصراری به سفر رفتن ندارم چون وقتی فکرم مشغوله و درگیر ،هر جا باشم تو همون حال و هوا هستم و برام فرقی نمیکنه کجا باشم،اما نمیتونم حق خوش گذروندن رو از هستی بگیرم ،وقتی تنها تایم سفر رفتنش به عید و آخرای تابستون ختم میشه ،پس ریش و قیچی دست پدر و دختره ،هر جوری برنامه بریزن منم کنارشون هستم انشـــــــــــــالا .....

www Pichak net12

پی نوشت ر م ا ن ی : بعد از مدتها سه تا رم ان خوندم ،یکیش طلوع از مغرب که بد نبود برای یکبار خوندن و یکیش تقلب که قشنگتر بود و اون یکی بگذار آمین دعایت باشم که خیلی دوستش داشتم و توصیه میکنم بخونیدش اگر ر م ا ن دوست دارید ،الانم جان و شوکران دستمه که تازه شروعش کردم

www Pichak net12 

پس اين ها همه اسمش زندگي است
دلتنگي ها دل خموشي ها ثانيه ها دقيقه ها
حتي اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمي كه برايت نوشته ام برسد
ما زنده ايم چون بيداريم
ما زنده ايم چون مي خوابيم
و رستگار و سعادتمنديم
زيرا هنوز بر گستره ويرانه هاي وجودمان پانشيني
براي گنجشك عشق باقي گذاشته ايم
خوشبختيم زيرا ....
حسین پناهی 
 
55555555555555555555 
ایـن روزهــا....
دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام
حــال مـ ــن خــــــــوب است
خــوبِ خــوب
فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی
همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست
و فکـر مـی کنـــم
ایـن روزهـــا...
خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است
چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا
او...
از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است
و مـــن...
از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم ... 
 
 333333333333333333333333333
هیـــــچوقت کســی رو پــس نــزن کــه ,
دوستــ♥ ــت داره ... مراقــــــبته ...
و نگرانــــــــــــت میشــه ...!
چـــون یــک روز بیــدار میشـــی و میبینــی ...
مـــــــــاه رو از دســــت دادی ...
وقتــی که داشــتی ســـــــتاره ها رو میشـــمردی ... 
 
 222222222222222222222222

دقایقی در زندگی هستند
که دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود که
میخواهی او را از
رویاهایت بیرون بکشی
و در دنیای واقعی
بغلش کنی ...

www Pichak net12

مطمئنا این آخرین پست سال 93 ما خواهد بود ،سال 93 با همه ی خوبی ها و بدی هاش گذشت ،مثل تمام سالهایی که میان و میرن ،نمیگم سال بدی بود، چون اتفاقای خوب زیادی هم توش افتاد که مهمترینش اینه که تمام عزیزانم خوب و سلامت هستن و در کنارم و من میدونم که این خودش یعنی یه دنیا و من بابتش از خدا شاکرم و عاشقشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ،چند روزش برام خیلی خیلی خاص بود که خاص ترینش رو اینجا ثبت میکنم تا همیشه یادمون بمونه ، 30 مرداد 93

4444444444444444444444

www Pichak net12

از همینجا پیشاپیش براتون بهترین روزها و لحظه ها رو در روزهای پایانی سال 93 و تعطیلات عید و سال 94 آرزومندم ،امیدوارم تو سال جدید هر چی از خدا میخواهید و به صلاحتونه بهش برسید و با سلامتی و عشق و آرامش در کنار عزیزانتون زندگی پر از شادی و موفقیت داشته باشید ،لحظه ی تحویل سال من و خانواده مو هم یاد کنید ،منم اگر قابل باشم تو تمام لحظه های دعا و نیایشم شما رو یاد کردم و یاد خواهم کرد

index

پیشاپیش عیدتون مبارک و ایام به کامـــــــــــــــــ مهربونای همیشه حاضر

آخرین پست دی ماهی ماااااااااااااااااااا

دی ماه دوست داشتنی هم داره تموم میشه،از کنار بعضی ناراحتی ها و حرف و حدیث هاش که بگذریم ،روی هم رفته بد نبود ،چند تا مهمونی کریسمسی و ژانویه و تولد خودم و چند نفر از بهترین دوستانم و به خصوص عقد محضری داداش کوچیکه امیر علی بود که خدا رو شکر همه چیز به خوبی گذشتـــــــــــــــــ

 تولدم امسال از بهترین تولدهای سه نفرمون بود با کلی سورپرایز و هدیه های خوب، از طرف خانواده و تعدادی از دوستان عزیزم که همیشه به من لطف داشته و دارند،که از همشون ممنونم و خیلی خیلی دوستشون دارم

سورپرایز هستی از همه برام جذاب تر و دلنشین تر بود ،چون وقتی از مدرسه اومد با یه دسته گل نرگس وارد شد که فهمیدم با راننده ی سرویسشون که یه خانوم میانسالی هستن برام گل خریده ،منم که عاشق نرگسسسسسسسس حسابی خوشحال شدم ،شبم محمود با سبد گل و کیک و شام تو سفره خونه ی عالی قاپو سورپرایزم کرد و ....

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/9rhIiE5VKIw0JvYw8N7NmQ.jpg

دسته گل تقدیمی هستی خانوم

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/Untitled.jpg

مهمونی شب ژانویه در کنار خانواده و دوستان عزیزمون

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1379935945.gif

 تــــــــــو همــان هســتی که خــودت میگویی

دلــــــــت را به آســــــــمان بســـــــــــپار ...

برای تـــــــــــازه شــــــــــدن دیر نیــــست

زندگی قهقهه نیست لبخند است ...

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/IMG_0092.JPG

از معجزه کلمات استفاده کن دوست من:
کلمه می‌تواند تو را مشتاق کند مثل دوست داشتن.
کلمه می‌تواند تو را سبز کند مثل خوشحالم.
کلمه می‌تواند تو را زیبا کند مثل سپاسگزارم.
کلمه می‌تواند تو را پیش ببرد مثل ایمان دارم.
کلمه می‌تواند تو را آغاز کند مثل:
از همین لحظه شروع میکنم.
از همین نقطه تغییر میکنم.
از همین دم طرحی نو می‌زنم.
می‌توانم- می‌خواهم- می‌شود
خود را آغاز کن دوست خوبم
یادتان باشد..!
اثر انگشت شما از زندگیی که به آن دست می‌زنید پاک نمی‌شود

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/IMG_0183.JPG

چه ظریفانه است
خلقت قلب آدمی
به تلنگری میشکند
به لحنی میسوزد
برای دلی میمیرد
به نگاهی جان می‌گیرد
و
به یادی می‌تپد

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2018/IMG_0151.JPG

قلبت را آنقدر ازعاطفه لبریز کن
که اگر روزی افتاد و شکست
همه‌جا عطر گل یاس پراکنده شود 

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1379935945.gif

اینم آخرین پست دی ماهی مااااااااااااااا

شاد و سلامت و برقرار باشید

دی ماه دوست داشتنی مامان نوشین

سلاممممممممممممممممممممم به دوستان خوب و مهربون و همیشه حاضرم

بالاخره 7 دی 93 هم اومد و مامان نوشین هستی خانوم سی و هفت ساله شد

من کلا عاشق فصل زمستون و مخصوصا ماه دی هستم و پر انرژی تر و خوشحال تر از همیشه ،که فکر کنم مال خودشیفتگی دی ماهی ها باشه

اینقدر تو این چند روز مخصوصا دیشب تا حالا، پیام تبریک داشتم از طرق مختلف( که خودتون میدونید )،وقت نکردم زودتر بیام و یه پست تولدی برای خودم بزارم ،واقعا دوستان و فامیل عزیزم بهم لطف دارند و منو شرمنده ی محبتشون میکنند همیشه و خوشحالی منو صدها برابر با حس خوبی که بهم منتقل میکنند ،چندتایی از دوستان برام روزشمار معکوس گذاشته بودن و از چندین روز قبل و حتی چند ماه قبل هر روز یه پیام زیبا و تبریک برام میفرستادند تا امروز که راس ساعت 12 اخرین پیاما و تبریکاشون اومد(بیشتر برای اونا خوشحالم که از امروز راحت شدن ) و دوست عزیزی که مثل هر سال از آلمان بهم زنگ زد و ... همین جا از تک تک عزیزانی که به یادم بودند و هستند صمیمانه و از ته قلبم تشکر میکنم و امیدوارم بتونم تو شادی هاشون جبران کنم

همونجور که گفتم یکماه جلوتر هدیه مو از محمود گرفتم و امشبم از هستی شیرین و مهربونم و چندتایی هم از عزیزترینهام، که همشونو خیلی خیلی دوست داشتم ،ولی از برنامه ی امشب و بقیه ی هدایا خبر ندارم هنوز ،ولی احتمالا یه سورپرایز کوچولو مثل همیشه از محمود و هستی و بعضی دوستان عزیزم تو راهه که ازشون پیشاپیش ممنونــــــــــــــــــــــــــــــــم 

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1852448wnxihr5glr.gif

از بهترین و دوست داشتنی ترین حس ها برای من، بودن تولدم بین کریسمس و ژانویه و سال نو میلادی هستش که چند ساله از بهترین و خاطره انگیزترین روزهای زندگیمه ،بودن کنار دوستان خوب و مهربون مسیحی ،تزیین درخت کریسمس اونها و خونه ی خودمون ،هدیه گرفتن درخت دعا خونده شده ازشون و خیلی لحظه های خوب و قشنگ و دوست داشتنی دیگه 

منم به نوبه خودم کریسمس و سال نو میلادی رو به همه ی هموطنان عزیزم ،مخصوصا دوستان مسیحی گلم تبریک میگم و بهترینها رو براشون آرزومندم

کریسمس نه یه زمانه و نه یه فصل، بلکه یک یادبوده

در واقع گرامی داشتن صلح و حسن نیت،  رحیم و بخشنده بودن

باعث میشه روح واقعی کریسمس رو لمس کنیم 

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2017/2015-new-year1.jpg

مامان اریت مهربونم کریسمس مبارکــــ ،الهی همیشه سلامت و زنده باشی عزیز دلمــ

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1852448wnxihr5glr.gif

 همونجور که بیشتریاتون میدونید تولد یکی از بهترین دوستان عزیز من، که مثل خواهر کوچیکترم دوستش دارم و شماها هم میشناسیدش(فاطمه جویکار) با تولد من یکیه که منم همینجا بهش تبریک میگم و بهترینها رو براش در کنار عزیزانش آرزومندمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است

چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای فقط در قالب یک انسان

فقط ساده می توانم بگویم تولدت مبارکــــــــــــــــــــــــــــــ 

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2017/12086293209.jpg

فاطمه جونم زادروزت خجسته مهربونمــــــــــــــــــــــــ

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1852448wnxihr5glr.gif

هستی نوشت: هستی شیرین من، دومین آزمون جامع مدرسه رو هم،که آخر آذر ماه برگزار شد رتبه ی اول رو کسب کرد و مثل همیشه مامان و باباش رو خوشحال کرد و ترم پاییز زبانشم با نمره 100 کتبی پاس کرد و از ترم زمستان امسال وارد گروه بزرگسالان شد،که همونجور که خودش میگه کوچکترین عضو کلاسشونه و از پنجاه ساله و چهل ساله بگیر تا سی و بیست و هفده و چهارده و .... تو کلاسشون دارن، که البته من خودم اینجور رده سنی تو یه کلاس رو اصلا نپسندیدم ... ،الانم تا دو هفته مشغوله امتحانات ترم اول خواهد بود که انشالا برای هستی من و تمام بچه های گلمون دوره ی امتحان ،خوب و به سلامتی بگذره 

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1852448wnxihr5glr.gif

ترشحات خوبی هایت
به سنگین ترین نقطه قلبم رسیده است
سبک تر شده ام حالا،مثل پروانه
استشهاد سلولهای بدنم گواهی میدهد
به بیکران شدن روحم در انزوای جسمت
من در ترانه های تو غرق شده ام
جنگ دست و پایم بی فایده است
وقتی روحم را از چنگم در اورده ای
من با تو زنده ام یا مرده ؟

 http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2017/222222222222222222.jpg

من زنم …

دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی دوست داری تکیه بدی
پناه ببری
ضعیف باشی

دست خودت نیست
زن که باشی
گهگاه حریصانه بو میکنی دستهایت را …
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش
لابه لای انگشتانت باقی مانده باشد

دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش میکنی و پشت سرش آب میریزی
و قناعت میکنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد

دست خودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی

من زنم …

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2017/IMG_0231.JPG

نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی
نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیند
نمی خواهم به غیر از من بگیرد دست تو دستی
نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هستی

بازم ازتون ممنونم و براتون سبد سبد شادی و سلامتی آرزومندم

ماهی که گذشتتتتتتتتتتتت

سلام به روی ماه دوستان خوب و مهربونم ،نزدیکه یکماهه که ننوشتم،زندگی همچنان در جریانه و ما هم مثل بقیه در حال گذروندن اون،این ننوشتن فقط ما رو شامل نمیشه ،کل وبلاگستان و نت با برنامه های وایبر و واتس و ... به شدت کساد شده و تقریبا واگیرش همه رو گرفته،هر کسی هر لحظه که اراده کنه با دوستان و فامیلش آنلاین در ارتباطه و ناخوداگاه وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی کم شده و مثل قبل نیست کاریشم نمیشه کرد ،تو ماه گذشته هستی امتحان میان ترم اول رو داد و قبل از اون جلسه ای برگزار شد و همه ی معلم ها وضعیت درسی تک تک دانش آموزان رو به اولیاشون گفتند و من باز از همشون شنیدم که هستی تو درس بهترینه و نفر اول آزمون جامع مدرسه بوده ،گروه ریاضی شیمی فیزیک زیست اجتماعی ادبیات عربی زبان و ... همه بهم تبریک گفتند و این در حالی بود که اکثر بچه ها مشکل درسی داشتن و معلم ها کتاب و ... معرفی میکردن به خانواده ها،به خصوص سر معلم ادبیات و ریاضی خیلی شلوغ بود که معلم ریاضی بهم گفت هستی عالیه به پدرش هم زنگ زدم و گفتم بهشون ،الانم برید تا شب خوشحال باشید و ...، در کنار اینا همون تک تک معلم ها بهم گفتند که ماشالااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چقدر سر کلاس حرف میزنه و کلا شیطون و اکتیوه سر کلاس،یعنی همونجور که تو درس فعالیت داره ،تو حرف زدن سر کلاس هم اکتیوه و ما موندیم این که اینقدر شیطنت داره چه جوری همه چیز رو اینقدر خوب و زود یاد میگیره ،هستی که خوب میدونست من چی از معلم ها خواهم شنید با استرس منتظرم بود،خیلی سعی کردم آروم و منطقی برخورد کنم با اونکه به شدت کلافه بودم و بهش حق نمیدادم با حرف زدن سر کلاس و شیطنت بخواد صدای معلم ها رو دربیاره ،اونم تو کلاس هفتم و تو این سن،رسیدم خونه بهش گفتم مثل همیشه تو درس عالی بودی و باعث افتخار من و پدرت ،خدا رو شکر مشکل غیر قابل حلی هم مثل خیلی از بچه ها نداری و با حرف نزدن سر کلاس ،همه ازت بسیار راضی خواهند بود ،خیلی ریلکس و راحت برگشت گفت مامان جون اصل کاری هم درسمه که خوبه، من برای این چیزا خودمو ناراحت نمیکنم ،گفتم هستیییییییییییییییییی ،گفت باشه مامان سعیمو میکنم حرف نزنم سر کلاس ولی هیچ قولی نمیدم ،اصلا نمیتونم بگم چه حالی شدم، فقط اومدم از اتاقش بیرون(یعنی حس کردم هیچ حرفی برای زدن ندارم یا توانی برای حرف زدن و بحث کردن نمیدونم ،ولی یه وقتایی واقعا کم میارم هم جسمی هم روحی)، تا شب که محمود اومد و فرستادمش تا بره باهاش صحبت کنه، که انگار مجبور شده بود به پدرش قول بده ،حالا دیگه نمیدونم چقدر سعیش جواب داده تا دفعه ی دیگه که برم مدرسه،از چند روز دیگه امتحانای شفاهی و بعد کتبی ترم اول شروع میشه و حسابی مشغولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ....

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/111122223333333311111.gif

جمعه 14 آذر تولد مامانم بود، که پنجشنبه شب با مهمونامون تو خونه ی خودمون سورپرایزش کردیم، که کلی خوشحال شد،هدیه ی هستی به مادر جونش یه شال زمستونی بود که شب قبلش با پدرش بعد از کلاس رفته بودن و با پول خودش خریده بودند و منم چون کادو شده بود تا لحظه ی باز شدن ندیدمش ،ولی وقتی دیدم خیلی خوشم اومد از انتخاب و سلیقه ش ،همراه با یک نقاشی که صبح پدرش برده بود قابش کرده بود و بسیاررررررر مقبول افتاد و همه به خصوص مادر جون و دایی امیر که تو نقاشی بودن خوششون اومد،نقاشیش از روی عکسای دو نفره ی خودش با مامان و امیر بود و تو چند شب کشید و تکمیلش کرد

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2017/Untitled.jpg

 اینو خودش نوشت و شب مهمونی پشت در خونه زد و عکس العمل مهمونارو از چشمی نگاه کرد و کلی همه رو خندوند و حرصشون داد

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2017/hastiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii.jpg

هستی و مادر جون و هدیه هاش (شال زرشکی و قاب نقاشی)

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2017/IMG_2093.JPG

 خسته نباشی گل قشنگ من

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/111122223333333311111.gif

 شنبه آخرین جلسه ی کلاس زبان کانونش بود و جشن پایان ترم داشتند و جلسه ی بعد فاینال و پایان ترم های کودک و نوجوان و از ترم بعد شروع ترمهای بزرگسال ،که مسلما سخت تر میشه و امیدوارم مثل همیشه خوب و راحت و با علاقه پیش بره  انشالااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

 http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2017/PB060018.JPG

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/111122223333333311111.gif

وقتی دشمنت از تو بدگویی میکند
و دوستت خبرش را به تو می رساند
بدان که دشمن و دوستت
برای آسیب رساندن به تو , همدست شده اند

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2017/IMG_0161.JPG

 وقتی چشمانم را روی هم می گذارم…

خواب مرا نمی برد…

تو را می آورد!!!

از میان فرسنگ ها …

فاصـــــــــــــــــــــــــــــــــــله …

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2017/IMG_0221.JPG

سر به هوا نیستم اما
همیشه چشم به آسمان دارم
حال عجیبی‌ست دیدن همان آسمانی که
شاید تو دقایقی پیش به آن نگاه کرده باشی 

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/111122223333333311111.gif

راستییییییییییییییییییییییی تولدم نزدیکههههههههههههههه،تا 7 دی فقط 20 روز موندهههههههههههه ،البته کادومو دو هفته پیش از محمود گرفتمااا،ولی باز منتظر اون روزم الکییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

زمستونتون پر از شادی و سلامتی انشالااااا،پیشاپیش شب یلدای خوبی براتون در کنار عزیزانتون آرزومندمممممممممممممممممممممم

هستی خانوم و آبان ماه

آبان ماه هم اومد و رفت و تقریبا یکماهی میشه که ننوشتم ،ماه گذشته هستی حسابی مشغول درس و مدرسه بود  ،زبان و پیانو و نقاشی هم مثل همیشه در کنارش هست که خدا رو شکر اونا رو هم خوب پیش میره و معلمهاش راضی هستن ازش ،یک آزمون جامع مدرسه از تمام دروس ازشون گرفته بود که توی تمام کلاسهای هفتم و 104 نفر ،رتبه ی اول رو کسب کرد و از مدیر مدرسه هدیه گرفت و معرفی شد و کلی خوشحال بود ازین بابت و ما نیز  ،یکروزم معلم جبر و هندسه شون که یه آقایی هستن ،از مدرسه و سر کلاس جلوی همه ی بچه ها زنگ میزنه به گوشی محمود و به خاطر نمرات بالای هستی تو ریاضی بهش تبریک میگه و صدای محمودم تو کلاس پخش میشده و هستی خانوم کلی ذوق زده ازین روش تشویق معلم  ،آزمونهای یک هفته در میون جمعه های ق ل م چی هم همچنان ادامه داره و تو اونام خوب پیش میره و معمولا تراز بالای 6500 میاره و جز رتبه های خوب خودش رو نگه داشته  

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1433557253.gif

محرم امسال هم یکی دو باری با پدرش رفت بیرون و یکسری عکس از مراسم گرفت برای کارای مدرسه ش که باید انجام میداد،برعکس هر سال، زیاد دلش نمیخواست بیرون بره و اونم زوری فرستادمش که برای عکساش رفت و خیلی زود هم برگشت ،من خودم تا ازدواجم به زور خونه میموندم و همیشه دلم میخواست برم تو مراسم ها شرکت کنم و یا حداقل تماشا کنم ،ولی هستی اینجوری نیست و تمایلی برای تماشا کردن هم نداره،که احتمالا اونم به خاطر تنها بودنشه ،ما بیشتر به ذوق خونه ی پدر بزرگ و بچه های عمه ها و عموها و دور هم بودن و با هم بیرون رفتن ،دلمون میخواست زودتر تاسوعا و عاشورا برسه ،ولی هستی تقریبا دور و برش خلوته و ترجیح میده سرش با خودش گرم باشه عزیز دلمـــــــــــــــــ   

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1433557253.gif

حدود سه ماهی میشه که رم ان خاصی نخوندم ،برای همینم پی نوشت رم انی ندارم ،اگر بخونم حتما میام و براتون معرفی میکنم مثل همیشه، خیالتون راحت دوستان مهربونمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1433557253.gif 

شکستن دل
به شكستن استخوان دنده مى ماند
از بیرون همه چیز رو به راه است ...
اما ...
هر نفس " درد" است كه میكشى !! 

 یه وقتـایی لازم نیست حرفی زده شه
بین دو نفر…

همین که دستت رو آروم بگیره…..

یه فشار کوچیک بده…..

این یعنی من هستم تا آخرش…..

همین کافیه….!

 مخاطب خاص اگه خاص باشــه!!!
لازم نیست که شما دورش رو از این و اون خلوت کنی
خودش واسه بودن شمــا جـــا بــاز میکنه
لازم نیست هر کســی رو توجیه کنیــد
که ایــشون مال شماست!!!
خودش تورو به همه دنیــــا نشون میده
و میــگه این مال منه!!!
لازم نیــست به فکر رفتنش باشید

خودش به شما ثابت میــکنه که اومده بمــونه!!!

 دیدین بعضیا خیلی دوست داشتنی ان
انگار مهره ی مار دارن؟!
ولی نه کارِ سحر و جادوست، نه مهره ی مار!
 آدمای دوست داشتنی، رازای دیگه ای دارن ... 

شاد و سلامت و برقرار باشید 

آخرین پست مهر ماهی ماااااااااااا

ماه مهر هم با تمام اتفاقات خوب و بدش داره تموم میشه،هوا کم کم داره سرد میشه و تا چشم بهم بزنیم زمستونم از راه میرسه ،مهر ماه برای من خوب نبود ،تا همین امروز که قراره کارگر بعد از بیست روز بیاد و تقریبا کارمون تموم بشه ،خونه مون شکل خونه نبود و به منی که به تمیزی و مرتب بودن خونه عادت دارم خیلی سخت گذشت،اما به هر ترتیبی که بود گذشت و خدا رو هم صد هزار بار شکر که گذشت ...

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1433557253.gif

هستی سخت مشغول مدرسه و درس هستش،یعنی از وقتی میرسه خونه تقریبا مشغوله تا شب،وسطاش مدامم به خودش استراحت میده و حسابی هوای خودشو داره،خدا رو شکر امسال دیگه اصلا با من کاری نداره و تمام کارهای مدرسه و کلاساش رو خودش انجام میده ،حالا نتیجه چی باشه فعلا نمیدونم ،نمره هایی که میاره مثل همیشه عالیه بقیه ش هم توکل به خدا ...

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1433557253.gif

 اومدم پست بزارم بعد از دو هفته، ولی چیزی ندارم برای نوشتن،هر چی فکر میکنم موردی که بخوام اینجا بنویسم پیدا نمیکنم،نمیدونم چرا سالها کلی حرف داشتم برای نوشتن، ولی مدتهاست چیزی برای نوشتن ندارم،شاید قبلا راحت تر بودم ،شاید هیجان زندگیمون بیشتر بود ،شاید دوستایی که حسشون میکردم بیشتر بودن ،شاید شاید شاید .... دلیلش هر چی هست زیاد فرقی نمیکنه ،مهم اینه که بیشتر از اینایی که مینویسم چیزی برای نوشتن ندارم،مدام هم کامنت خصوصی و عمومی دارم که مثل قبل بنویس و زیاد بنویس و ... نوشتن و ارتباط برقرار کردن یه حسه یه احساسه که باید باشه تا آدم بتونه بنویسه، اونم برای منی که همیشه صادقانه و با دل نوشتم ،زوری که نمیشه نوشت و حس و حرف نداشته رو زد،فعلا اینجوری میتونم بنویسم نه بیشتر و نه کمتر ........

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1433557253.gif

زمانبندی خدا بی نظیر است
نه هیچگاه دیر، نه هیچگاه زود!
کمی بردباری می طلبد و ایمان بسیار!
اما ارزش انتظار را دارد…!

 http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/22222222222222222222222222.jpg

 حـقـیـقـت دارد !
کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی
تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه
بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !
آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!!

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/333333333333333333333.jpg

زندگی جیره مختصری است ...
مثل یک فنجان چـــای ...
و کنارش عشــــــق است ...
مثل یک حبــــــــه قند ...
زندگی را با عشق، نوش جان بایـــد کـــرد... 

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/444444444444444444.jpg

تو مرد باش برای دخترانه هایم
شانه ای باش برای اشکهایم
لبخندی باش به شیطنت های کودکانه ام
اخمی باش به نادانی هایم
دیواری باش برای اعتمادم ...
عاشق باش برای همه دوست داشتن هایم
تو مــــــــــــرد باش و
مـــــــن
بانوی تـــــــــــــــــو 

شروع مدرسه و روزهای پاییزی مــــــــــــــا

دو هفته از شروع مدرسه و ماه مهر میگذره ،خدا رو شکر هستی خوبه و خودش رو مثل همیشه با درس و مدرسه و کلاسهاش وفق داده،کلاس زبان و پیانو و نقاشی در کنار مدرسه ادامه داره و بقیه کلاسها فعلا کنسل شده که به درسای مدرسه که سنگینترم شده بیشتر برسه ...

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/44444444444.jpg

 موفق باشی عزیز دل مامان

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/IMG_7743.JPG

والا من نمیدونستم کلاس هفتم فیزیک شیمی جبر زمین شناسی و زیست شناسی داره ،
نه به این کتابها و درسای سنگین ،نه به زبان که تازه پایه رو گذاشته رو اینکه تازه میخواد شروع بشه و کتاب درسی از a b c d  شروع شده و از حوصله ی بچه ها خارجه،البته جز کتاب درسی زبان که باید همون تدریس بشه ،زبان سطح سالهای پیششون هم ادامه داره تو مدرسه ،من واقعا نمیدونم چرا زبان رو از همون پیش دبستانی برای همه تو ساعتای درسی نمیزارن و اینقدر دیر شروع میشه ...

 http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/111122223333333311111.gif

پنجشنبه ای که گذشت جشن تولد کیان و کیارش بود که بعد از حدود دو ماه تاخیر ،تو فرحزاد برگزار شد ،که خیلی خیلی عالی بود و به هممون خوش گذشت و بعد از مدتها شب خوبی کنار پسرای خاله بیتا داشتیم

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/222222222.jpg

انشالا تولد 120 سالگیتون عزیزای دل خاله

 http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/111122223333333311111.gif

و اماااااااااااااااااااااااااااااا روز چهارشنبه یکروز قبل از تولد ،موقعی که من و هستی رفتیم کلاس پیانو و بعدش گذاشتمش کلاس زبان و اومدم خونه ،برای بار دوم در عرض سه چهار سال اخیر(اون بار از طرف آشپزخونه و پذیرایی اینبار از سمت حموم و اتاق خوابا تاااااااااااااااااااا پذیرایی )، با صحنه ای بسیار بسیار ناراحت کننده روبرو شدم و صدای آبی که از حموم میومد ،و آبی که تمام زندگیمو گرفته بود و تا جلوی پیانو و تی وی و فرشهای پذیرایی و اتاق خوابها و .... وای اصلا نمیتونم حال خودمو توصیف کنم ،فقط یادم اومد قبل از رفتن ما آب رو قطع کرده بودن برای تعمیرات یکی از واحدها و شلنگ آب توالت فرنگی باز مونده بوده و تا ما از خونه میریم بیرون آب وصل میشه و ازونجایی که راه آب حموم رو به خاطر نیومدن سوسک همیشه میبندم ،آب رد نشده بود و بعد از پر شدن حموم ریخته بود بیرون و تا ته اتاق خواب من و اتاق کار و کمی اتاق هستی که هر سه پارکت بود خیسه خیس بود و ازینور هم تا وسط هال و ... ،فقط بدو بدو رفتم توحموم و آب رو بستم و اومدم بیرون و با بغض زنگ زدم به محمود که خودتو برسون ،تا محمود برسه که حدود یکساعتی طول کشید سرایدار رو صدا کردم و ازش خواستم تا میتونه سریعتر اتاق خوابها رو که پارکته خشک کنه،خودمم مثلا داشتم کمک میکردم ولی اینقدر حالم بد بود که نمیدونستم چیکار میکنم،تو اتاق خودم دیدم سه راهی تو آبه و داره جرقه میزنه ازونجایی که وقتی آدم هنگ میکنه نمیفهمه چیکار میکنه، به جای اینکه اول برق رو قطع کنم بعد برم سه راهی رو دربیارم ،رفتم و برش داشتم که دستمو لرزوند که ولش کردم،سرایدار هم خنگ تر از خودم رفت و از بالای سیم گرفتش و از آب کشیدش بیرون و ... (هر کس شنید گفت چه شانسی آوردی برق نگرفتتت و وقتی پا تو آب گذاشتی خشک نشدی ...)اتاق دوم در حال خشک شدن بود که محمودم رسید و دوتایی مشغول شدن و منم رفتم دنبال هستی ،وقتی برگشتم دیدم خونه خشک شده و تمام فرشها جمع شده و فرش کرم پذیرایی که زیرش مقوای مشکی بوده رنگ گرفته و خونه ای ویرون شده جلوی رومه (البته الانم هنوز همونه)،کل پارکتای اتاق خواب خودم و اتاق کار محمود نابود شد و دقیقا زمانی که پاگشا و مهمونی داشتم خونم تعمیرات لازم شد اونم الکی الکی،فرشا رو دادیم قالیشویی که امروز آوردنش و هنوز نمیدونم فرش کرمه تو چه وضعیته تا محمود بیاد خودش چکش کنه ،پنجشنبه عروسی دختر داییمه و فعلا نتونستم دست به خونه بزنم تا بعد از عروسی و مراسم ، خونه همونجوری مونده تا اول پارکتا عوض بشه و بعد کارگر بیاد یکی یکی اتاقا رو تمیز کنه تا فرشها رو بندازم و خونه بشه همون خونه ی همیشه مرتب ،اینروزها کلافه ام و عصبی و این فشار عصبی تو سلامتی جسمیم تاثیر گذاشته و هر روز یه علایم گرفتگی و پارگی مویرگ و داغ شدن صورت و ... نمودار میشه،خودم خوب میدونم تا همه چیز روبراه نشه بهتر نمیشم ...

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/IMG_7744.JPG

از در اومدم تو، اولین صحنه جلوی پیانو و ....

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/IMG_7747.JPG

 اتاق خودمممممممممم که بلافاصله باد کرد و الان این شکلی نیست ،تمام کفشای مجلسی زیر تختم انگار تو آب شناور بودن همه داغون ن ن ن 

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/IMG_7748.JPG

اتاق کار محمود که تا نصفه خراب شده و بقیه ی اتاق رو مدیون فرش پهن شده و لوله شده ی کنار دیوار بود که آب رو به سرعت به خودشون کشیده بودن و بوی نم فرش ....

امیدوارم هیچ کس هیچ وقت با همچین صحنه ای اونم در عرض یکساعت که رفته و برگشته، تو خونه زندگیش مواجه نشه،حالا هی به خودمون دلداری میدیم شانس آوردیم برق نگرفتمون،شانس آوردیم تایم طولانی تری از خونه بیرون نبودیم و فقط یکساعت بوده وگرنه ... باید تب رو دید تا به لرز راضی شد دیگه، وگرنه آدم دق میکنه از شرایطی که بهش تحمیل شده ...

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/111122223333333311111.gif

چقدر خوبه وقتی دلتنگ باشی ،
وقتی آدما حرفتو نمیفهمن ؛

خــــــــــدا هست که باهاش حرف بزنی . . .

مهم نیست که جوابتو بده یا نه ؛
مهم اینه که پشتت بهش گرمه که مسخرت نمیکنه ،
درکت میکنه و دوست داره . . .

http://hastiyemaman.persiangig.com/karthaaa/33333.jpg

می خواستم جهان را به قواره ی رویاهایم درآورم

رویاهایم

به قواره ی دنیا در آمد …

شمس لنگرودی

 http://hastiyemaman.persiangig.com/karthaaa/11111.jpg

    مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز هرچه بدهد
    روح زندگی را برای خویش نگه می دارد . . .

http://hastiyemaman.persiangig.com/karthaaa/22222.jpg

 پاییز تنها فصلیه که از همون اولین روزش خودشو نشون می ده!
    کاش همه انسانها مثل پاییز باشن تا از همون روز اول رنگ و روی اصلیشون رو نشون بدن

 شاد و سلامت و برقرار باشید

آخرین پست شهریور ماه و بوی ماه مهــــــر

سلام به همه ی دوستان خوب همیشگیمون

آخرین روزهای شهریور ماه و آخرین نفسای تابستان 93 هم داره میگذره و پاییز زیبا اما بسیــــــــــــــار دلگیر مثل همیشه برای من،داره میاد ،محصلین مدرسه و دانشگاه،معلمین و اساتید و ... فصل جدیدی از زندگیشون رو آغاز میکنن و هر کسی میره دنبال کار و برنامه های جدیدی برای زندگیش ... ،از همین جا به تک تکشون تبریک میگم و بهترینها رو در سال جدید تحصیلی براشون آرزومندم

خدا رو شکر کارای مدرسه ی هستی و خریدهاش تکمیل شده و دخترک ما آماده ،برای شروع یه مقطع جدید تحصیلی که انشالا مثل همیشه موفق و سربلند بیرون بیاد

 http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/6666666666666666666666.jpg

ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﮐﻴﻪ؟؟

- ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﮐﺴﻴﻪ ﮐﻪ ،
ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪ ﭘﻴﻐﺎﻣﺶ ﺁﻧﻼﻳﻦ ﻣﻴﺸﻲ ...

- ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﮐﺴﻴﻪ ﮐﻪ
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﭘﺴﺘﺶ ﻣﻴﮕﺮﺩﻱ ﺗﺎ ﻻﻳﮑﺶ ﮐﻨﻲ ...

- ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﮐﺴﻴﻪ ﮐﻪ
ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺗﺄﻳﻴﺪﺵ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﭼﻮﻥ "" ﺩﻭﺳﺘــــﺶ ﺩﺍﺭﻱ ...""

- ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﮐﺴﻴﻪ ﮐﻪ
ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻗﺸﻨﮕﺘﺮ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻴﺶ ...

- ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﻛﺴﻴﻪ ﻛﻪ
ﺗﻮ ﻻﻳﻜﺎﺕ ﺍﺳﻤﺶ ﻳﻪ ﺩﺭﺧﺸﺶ ﺧﺎﺻﻲ ﺩﺍﺭﻩ ...

- ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ، ﺧﺎﺻﻪ ...

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1379935945.gif

ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ . . .

ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻭﺱ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﻭ

ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍﻩ ﺑﺪﯼ

ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻼﻓﻪ ﺍﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻪ

ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ …

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺖ ﻣﯽ ﮔﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ

ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ . . .

ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺣﺲ ﺩﺍﺭﯼ، ﺣﺲ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﯽ

ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/1111111111111111111111111.jpg

خــــدا تنها روزنه امیدی است كه هیچگاه بسته نمی شود،

تنها كسی است كه با دهان بسته هم می توان صدایش كرد،

با پای شكسته هم می توان سراغش رفت،

تنها خریداریست كه اجناس شكسته را بهتر برمی دارد،

تنها كسی است كه وقتی همه رفتند می ماند،

وقتی همه پشت كردند آغوش می گشاید،

وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود

و تنها سلطانی است كه دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه كردن.

خـــــــــــدا را برایتان آرزو دارم

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/2222222222222222222.jpg

همیشه یک نفر هست که

روز آدم را خراب کند

البته اگر
به قصد ِ نابودی کل ِ زندگی ات نیامده باشد !

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/3333333333333333333333.jpg

سکــــوتــــــــ ...
رســا تــرین فــریــاد یک " زن " است ...
وقتی سکوتـــــ میکند ...
وقتی بحث نمیکند ...
وقتی برای به کرسی نشاندن عقایدش تلاش نمیکند ...
بــفــهــم ..!
که واقعــا آسیب دیده است ....!

همیشه شاد و سلامت و برقرار باشید

چهاردهمین سالگرد ازدواج

چهاردهم شهریور،چهاردهمین سالگرد ازدواج مامان و بابای هستی شیرین مبارکــــــــــــــــــ

 http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2016/fu1900.jpg

یک تکه بلور از جنس حضور / یک یاس سپید از رنگ امید
با هر چی وفاست / از سوی خداست
همه تقدیم تو باد
عزیزم ، امروز فراموش نشدنی ترین روز زندگیمه
” سالروز ازدواجمان مبارک “

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/2222222222222222222222.jpg

هدیه ی سالگرد ازدواج مامان هستی

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/111122223333333311111.gif

بعضى اتفاق هاى خوب
اونقدر دیر مى افتن
كه باید رو به آسمون كرد
و گفت : وقتش گذشت
مال خودت ...

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/1111111111111111111111111111111111111111.jpg

در هر جایگاه و مقامی می توان عشق و زندگی را رقم زد

فقط باید خواست

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/22222222222222222222222222222222222.jpg

برای خودت زندگی کن
کسی که تو را"دوســـــت" داشته باشد
با تو "می ماند"
برای داشتنت "می جنگد"
اما اگر دوستت نداشته باشد با هر بهانه ای میــــــــرود 

http://hastiyemaman.persiangig.com/khat%20faseleha/3333333333333333333333.jpg

آدم ها یه روزی گمشده ها یا گم کرده هاشون رو پیدا میکنن،

هر چند ممکنه سال ها بعد،

ولی پیدا میکنن!

شاد و سلامت و برقرار باشید دوستان عزیز

تولد محمود و روز عشــــــــــــــق مبارکـــــ

روزها از پی هم می آیند و می روند ما هم در این آمد و رفتنها شناوریم ،بهمن ماه هم در حال تموم شدن هستش و از ترافیکی که بیشتر و بیشتر شده،حال و هوای اسفند ماه و شب عیدی رو از حالا میشه به خوبی حس کرد ،وای که اگر ترافیک وجود نداشت چقدر خوب بود ...

اولین قدم ما برای عید ،خریدی بود که دیروز از ه ا ی پر کردیم،حدود ساعت 12:30 رسیدیم و ساعت 4 کارمون تموم شد،مثل همیشه شلوغ بود ولی خب ما کار خودمون رو انجام دادیم ،چیزی که دلم میخواست بیام و بنویسم هدیه ای بود که بابت 5 تا 80 هرار تومن میدادن (هر 400 هزار تومان خرید) ،جالبش اینجا بود که وقتی فیش اولمون به اون عدد رسید صندوقدار گفت اگر میخواید باز هم بن هدیه بگیرید ،این فیش رو جدا حساب کنید و بقیه رو تو فیش دیگه بزنید چون ما اجــــــــــــــــــــــــــــازه نداریم بیشتر از 5 تا بن هدیه به یه فیش بدیم،محمودم گفت باشه مهم نیست دوتا فیشش کنید ،موقعی که گفت برید اونجا هدیه تون رو بگیرید ،رفتیم و اسم و فامیل و ... بعد هدیه رو گذاشتن جلومون ،فک کننننننننننننننننننننننن یک قوطی رب گوجه و دو بسته ماکارانی تک 500 گرمی ،بابت هشتصد هزار تومان خرید یک قوطی رب و دوتا ماکارانی؟؟؟؟ وای یعنی خداییش اومدم بنویسم که هر کی نره ه ا یپر خرید نکنه از دستش رفته حالا خود دانید ... 

این آغاز خریدهامون بود، من الان بیشتر میفهمم چرا تو صف سبد ک ا لا مردم جون دادند ولی ازش نگذشتند،نه گوشتی نه مرغی نه آجیلی نه بنشنی نه لباسی ... یکسری خرید خونه مثل دستمال و پودر و رب و سس و چای و ... حدود نهصد هزار تومان ،خدا خودش به فریاد هممون برسه با این وضعیتی که روز به روزم داره بدتر و بدتر میشه ،من که خیلی وقته از خرید لباس و خیلی چیزای غیر ضروری تر مخصوصا برای خودم گذشتم،با این حال برای هستی کلی خرید دارم که هنوز شروعش نکردم و منتظر وقت و زمان مناسبم ،با توجه به سن و سایزش فکر کنم کلی وقت باید بزارم ،اینقدرم نسبت به قبل زودتر خسته میشم که خودمم موندم،دیروز ساعت 4
:30 رسیدیم خونه و وسایل یخچالی رو گذاشتم و رفتیم ناهار و تا برگردیم ساعت 6 عصر بود ،به قدری احساس خستگی میکردم و داغون بودم که بعد از جا به جایی خریدها افتادم و تا چند ساعت نمیتونستم تکون بخورم ،تازه بعد از مدتها سردرد ناشی از خستگی هم گرفتم که تا امروزم ادامه داشته ،حالا باید برای خریدهام برنامه ای بزارم که پشت هم و خسته کننده نباشه که اذیت نشم ...

راستی دوشنبه رفتم برای مشاوره ی بعد از 20 جلسه ی بخورم ،خدا رو شکر همه چیز خوب بود و قرار شد تا یکماه هفته ای یکبار برم بخور،یکجورایی به بخور و اون بوی خاصش معتادم شدم رفتــــــــ ...

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2014/989369nkhwxrd6yq.gif

امروز 23 بهمن ،تولد مهربان همسر محترم هستش،که از همینجا صمیمانه از طرف خودم و هستی تبریک میگم و بهترینها رو در کنار عزیزانشـــــــــــــــــــــــــــ براش آرزومندم ،چون جمعه شب ٬خانواده ی خودش خونمون مهمون هستند و حدود بیست نفری مهمون داریم،همون شب براش کیک میگیریم که خاطره ی قشنگتری براش بمونه کنار پدر و مادر و خواهرا و برادراش ... ،هدیه ی من به مناسبت تولدش و ولنتاین (که دقیقا روز جمعه و مهمونیمون هستش) یک تبلت بود که بهش دادم و چند روزی میشه باهاش مشغوله و خدا رو شکر دست از سر تبلت من برداشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ... 

می آیی

با خواهش این و آن

در پوشش آرزوهای دیگران

می روی

با هزار آرزوی گران

برای خود

نه برای دیگران

محمود جان تولدت مبارکــــــــــــــــــــــــــــ

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2014/photo-Greeting-Birth-7.gif

از اونجایی که محمود متولد سال موش هستش این کارت رو براش انتخابیدم (اون موش،من مار چه شوددد)

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2014/2808.gif

چیزی به روز عشق و ولنتاین هم نمونده ،پیشاپیش این روز زیبا و عاشقانه رو به تمام عاشقای دنــــــــــــــــیا ،مخصوصا عشقهای زندگی خودم و دوستان عزیز وبلاگیم تبریک میگم و امیدوارم عشقشون دو طرفـــه و جاودان و ابدی باشه تا همیشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه،من که کادومو دادم ،هنوزم چیزی دریافت نکردم ،انشالا اگر چیزی بهم داده شد خبرتون میکنــــــــــــــــــم ... فعلا که هستی خانوم امروز با دست پر اومد خونه و از دوست صمیمیش هدیه ی قشنگی بابت روز عشق دریافت کرد عزیز دل مامان

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2014/IMG_4557.JPG

پرنیان جون دستت نکنه عزیزمــــــــــــــــــ ،کلی هستی رو خوشحال کردی

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2014/hou3533.jpg

عشق تنها دلیل زندگی است ، ولنتاین مبارکــــــــــــــــــــــــ دوستان عزیزمــــ

مهر یه چیزیه مهربونی یه چیز دیگه، عشق یه چیزیه عاشق شدن یه چیز دیگه، قلب و دل یه چیزیه اما توی قلب تو جا شدن یه چیز دیگه،عشق شیرینم ولنتاین مبارکــــــــــــــــ

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2014/Untitled.jpg

دقیقا روز عشق یه همچین گلی دلم میخواد خوبـــــــــــــــــــــــــــــ

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2014/3315.gif

خطاست اگر بیندیشیم که عشق

نتیجه ی همنشینی درازمدت و با هم بودنی مجدانه است

عشق، ثمره ی خویشاوندی دو روح آشناست و اگر

این خویشاوندی در لحظه ای تحقق نیابد، در طول سالیان هم تحقق نخواهد یافت

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2014/Untitled2222222222.jpg

چیزهایی هست خیلی بدتر از تنهایی

اما سال ها طول می کشد تا این را بفهمی

وقتی هم که آخر سر می فهمی اش،

دیگر خیلی دیـــــــــــر شده

و هیچ چیز بدتر از

خیلی دیــــــــــــر

نیستــــــــــــــــــــــ

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2014/sRHIcF1ubK.jpg

ﺩﻭﺳﺖ شدن با ﺑﻌﻀﯿﺎ

ﻣﺜﻞ ﺑﺴﺘﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺩﮔﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﻟﺒﺎﺳﻪ

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﻧﺮﺳﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﯽ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﯼ !!!

روزهای برفی مــــــــــــــــــــــــــا

سلام گرم من و هستی رو تو این تعطیلات سرد و برفی زمستونی پذیرا باشید دوستان خوب و مهربون ،راستش من خودم از یکشنبه شب(خونه ی بیتا بودیم) که شروع بارش برف و سرمای بیشتر هوا بود از خونه بیرون نرفتم و از بالکن و پشت شیشه از این مناظر زیبا و دوست داشتنی لذت بردم و چای و نسکافه ی داغ خوردم و رمان خوندم و یک روزی هم کارگر داشتم و خونه رو تمیز و مرتب کردیم و ...یک ننه سرمایی شدم که بیا و ببین ،اصلا دلم نمیخواد از خونه برم بیرون و هوای یخ و سرد برفی بهم بخوره (اینجوری نبودم ولی چند سالی میشه که اصلا تحمل اونجور سرما رو ندارم)دوبار وقت مشاوره مو عوض کردم و موند برای هفته ی بعد(بعد از 20 جلسه بخور باید مشاوره کنم و فاصله ی زمانی بخورهام تو این شش ماه یادآوری بر اساس گزارش این روزهام تعیین بشه)،امروز هم علاوه بر مدرسه ،کلاس پیانو و زبان هستی خانومم تعطیل شد و دوتایی باز خونه موندیم ،میخواستم ظهری دل به دریااااااااااااااااا بزنم و با هستی برم برف بازی،آخه هستی و باباش پریشب ساعت 12 شب رفتن برف بازی که مسلما من راضی نشدم برم ،اما دیدم بازم برف شدید میاد اینجا و ترجیح دادم نرم و دوتا ماگ کیک شکلاتی دو دقیقه ای برای خودم و هستی شیرین درستیدم و با چای مشغول خوردن و تماشا کردن برف از همین بالا شدیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/P1050006.JPG

دخترک برفی مامان

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/P1050011.JPG

خداییش چه کیفی میکنن از تعطیلات برفی و آلودگی ،عملا مدرسه تعطیله

حالا خوبه باز معلمای اینا تو هر تعطیلاتی یه سری تکلیف براشون میزارن تو سایت که باید انجام بدن

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/IMG_4546.JPG

اینم ماگ کیک شکلاتی که الان من و هستی خوردیمش ،خوشمزه بود جاتون خالی ،کیک داغم خوردنش خالی از لطف نیست محصول جدید رشد بود دوست داشتید امتحان کنید شمام

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/1366385000.gif

پی نوشت رم ا ن ی :بعد از اون 4 تا رمانی که براتون نوشته بودم ،رمانهای طلایه ،افسونگر ،جدال پر تمنا ،هیچکی مثل تو نبود و روزهای بارونی رو خوندم که همشون قشنگ بود و من دوستشون داشتم البته بین این طلایه رو بیشتر تر دوست داشتم،امروزم شاید زهر تاوان رو شروع کنم ...

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/index.jpg

این عکس رو خیلی دوست دارم ،گل یخی 

تقدیم به دوستان خوب و خوش قلبی که همیشه همراه و همدم ما بودند تو این هفت سال وبلاگنویسی

دوستان خوب خوشه های مرواریدند

که داشتن آنها ثروت

و دیدن آنها سراسر لذت است ...

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/1366385000.gif

بچه ها وقتی می خندند

یعنی شادند،

وقتی گریه می کنند


یعنی غمگین اند،

باید بزرگ شوند

تا یاد بگیرند

وقتی غمگین اند

لبخند بزنند

و گاهی

به خاطر شادی شان

گریه کنند …

زهرا فخرائی

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/205463432102130151230250242164911359630.jpg

عشق یک واژه ی زلال است ، تـــــــــــــــــــو باید باشی

قلب من زیر سوال است ، تـــــــــــــــــو باید باشی

فال حافظ زدم آن رند غزلخوان هم گفت

زندگی بی تو محال است ، تــــــــــــــو باید باشی

لیلا قربانیان

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/barffff1111.jpg

تــــــــــــــــــــــــــــــــو با من باش

بگذار با سنگ هایی که بر سر راهمان می اندازند

خانه ای بسازیم

خانه ای که روشنایی اش کــــــــــــور کند چشم کسانی را که

طاقت دیدنش را ندارند ...

دلهاتون همیشه گرم و شاد مهربونهااااااااااااااااا

کارنامه ی ترم اول هستی و درد روی دل مانده

انتظار ما برای گرفتن کارنامه و نتایج امتحان ترم اول هستی خانوم خیلی طولانی شد و کم کم داشتیم قاطی میکردیم که بالاخره دیروز کارنامه ها همراه با تمام برگه های امتحانی داده شد به خود بچه ها و ما هم از طریق پیامک مدرسه مطلع شدیم که کارنامه ها میاد خونه ،هستی وقتی رسید خونه، اول شروع کرد به گفتن حرفهای معلمشون قبل از دادن کارنامه، که بچه ها شما دیگه راهنمایی به حساب میاید و نباید انتظار معدل 20 از خودتون داشته باشید و باید بدونید هیچچچچچ ارفاقی حتی 0.25 به کسی نشده و ... (این بچه های ما نفهمیدن آخر کلاس ششم دبستانی به حساب میان یا راهنمایی ،به قول هستی شیرین تا یه بچه بازی درمیارن همه میگن شما راهنمایی حساب میشید ازتون بعیده ٬تا بزرگی میکنن میگن برو بشین سرجات هنوز دبستانی هستی)گفتم هستی این مقدمه چینی برای چیه ؟؟میخوای خودتو توجیه کنی ؟؟کارنامه ات رو بده ببینم ،یکمی لوس بازی دراورد و بالاخره کارنامه رو داد بهم ،مسلما این معدل 20 تو کلاس ششم، تو مدرسه ی جدید و سختگیرتر ،برای من و پدر خیلی ارزشش بیشتر بود و خیلی خیلی خوشحالمون کرد ،مخصوصا که من واقعا از پنجم دیگه هیچ کاری با درسای هستی ندارم و حتی موقع امتحاناتش دیگه ازش درس نمیپرسم و خودش به تنهایی به درساش میرسه و من فقط حواسم به تایمهای درس خوندن و وقتهای استراحت و تی وی و ... هستش

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/IMG_4534.JPG

خسته نباشی عزیز دلم

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/IMG_4538.JPG

اینم کارنامه ی زبان انگلیسی مدرسه خوشگل مامان

مسلماااااااااااااااا این کارنامه جایزه داره و هستی سخت منتظره

جمعه هم، یه جشنی برای نمیسال اول تحصیلی بچه های ق ل م چی برگزار میشه که باید کارنامه های میان ترم رو ببریم و بعد از آزمون، یکساعتی جشن و تشویق بچه ها هستش

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/www.Pichak.net12.gif

امروز از ساعت ده و نیم صبح از خونه زدم بیرون و حدود نه شب رسیدم خونه،چندجا کار داشتم و خیلی تو ترافیک رانندگی کردم و الان بسیار خسته و داغونم ،ولی چیزی که بیشتر از جسمم خسته ام کرده ،فشار عصبی و بی زوری بود که از همون ساعت 11 صبح برام پیش اومد و بدجور روح و روانم رو آزار داد،تو خیابون فرشته داشتم میرفتم که یه ماشین شاسی بلند سفید از تو فرعی با سرعت اومد بیرون و همونجور عمودی گرفت به سپر و در باک بنزین و در عقب ماشینم و وقتی دید من یکم جلوتر وایسادم ،از اونجایی که راه دیگه ای نداشت بدون اینکه حتی به خودش زحمت بده پیاده بشه از اسب سفیدش و ببینه چیکار کرده،اومد کنار ماشینم وایساد و شیشه شو کشید پایین و از همون بالا با کلی اخم و لحن دعوا گفت حواست کجاست تو این هوا عینک آفتابی میزنن؟؟من که اصلا تجربه ی تصادف ندارم چنان شوک شده بودم و مغزم هنگ بود که فقط نگاش کردم (لزومی نداشت من به اون توضیح بدم که چون چشمامو عمل کردم به نور حساسم و عینک زدنم ربطی به آفتاب نداره و تو نور زیادم باید عینک بزنم)و گفتم چه ربطی داره ؟؟گفت ربطش اینه که منو ندیدی،گفتم از فرعی با اون سرعت اومدی بیرون من باید میدیدم ؟؟گفت برو بابا و گازشو گرفت و با سرعت رفت ،چند دقیقه طول کشید تا به خودم مسلط شدم و دیدم چه بلایی سر ماشینم آورده،من تا همین الان که دارم مینویسم هنوز به شدت ناراحت و دلگیرم،نه برای خسارتی که دیدم ،خب ماشین تصادف میکنه و حداقل تو هر تصادف یکنفر مقصره ،من پر از غم شدم وقتی دیدم و میبینم مردای آب و خاکم زیادی خودشونو تحویل میگیرن و جنس برتر بودن بدجوری باورشون شده و دارن بیش از حد معمول جنس ظریف رو دچار ناراحتی میکنن،یعنی واقعا اگر من مرد بودم اون آقای به اصطلاح محترم جرات میکرد از ماشینش پیاده نشه؟؟جرات میکرد بزاره بره؟؟ اگر منم مقصر بودم اینجوری میذاشت بره و منو با لحن و فحشهای قشنگش حداقل گل بارون نکنه و نگه حیف که زنی و ... یعنی چون من زنم ٫چون به قول محمود و خیلی هایی که منو میشناسن و دیدن، تو چشمام مظلومیت و حجب و حیای خاص و احتمالا تو اینجور مواقع یه ترس و اضطراب زنونه هستش و معلومه که به قول خود آقایون، پاچه ورمالیده و اهل سر و صدا کردن و آدم دور خودم جمع کردن و ... نیستم،باید حقم به این واضحی پایمال بشه ؟؟؟ من از همون 11 صبح تا حالا با خودم بدجور درگیرم،حرف محمود که گفت فدای سرت ،تسکینم نداد ،چون اونم یه مردیه از همین آب و خاک که به موقع تیکه و رفتارش بابت همین مورد آزارم خواهد داد ،چون اونم مردیه از جنس پدرم که بعد از سی و شش سال سن برای هر جایی رفتن و اومدن٬باید بهش حساب پس بدم و برای حفظ زندگیم زورها بشنوم ٬بارها بشکنم از حس بی زوری و عجز ،بارها از هر چی مرده متنفر بشم ،کی گفته من برای یه مهمونی زنونه رفتن باید از هفت خوان رستم رد بشم ؟؟زنی که 23 سال زیر سلطه ی شدید مردی به اسم پدر و بعد از اون مردی به اسم شوهر ... من گاهی اوقات خیلی خسته ام از این موجود زمینی به اسم مرد،گاهی دلم میخواد همه ی بندها رو از دست و پام و مهر مادری رو از قلبم پاره کنم و بزارم برم جایی که هیچ کس بهم زور نگه حقمو نخوره قلبمو نشکنه آزارم نده٬ منو بفهمه و درک کنه با تمام احساسات و شعور زنونم و به جرم زن بودنم بهم توهین نکنهههههههههههههههههه نکنهههههههههههههه نکنههههههههههههههه ٬واقعا مردی و مردونگی و جوونمردی اینه؟؟؟ اینه که بعد از چهار پنج دور گشتن برای یه جای پارک نزدیکه کلینیکی که خوبم اطرافش رو که پر از کوچه های یکطرفه هستش و  تو نمیشناسیشونو هر جا میری گیر میوفتی و وقتت داره میگذره و دیگه تصمیم میگیری بیخیال بشی و برگردی خونه بعد از دو ساعت ترافیک رفت و احتمالا همونقدر برگشت٬وقتی یه سوراخ پیدا میکنی برای پارک کردن و میری که پارک دوبل کنی یه نامرد به تمام معنا با سر ماشینشو ببره تو که فقط جا رو ازت بگیره و بزاری بری تا اون سر فرصت پارک کنه و تو بمونی با چشمای ... که الان چیکار کنم پیاده بشم دعوا؟؟؟ نه من آدمش نیستم٬ من حتی اینجور آدما رو در حدی نمیبینم که بخوام باهاشون دعوا کنم یا دهن به دهن بدم که حرفی بشنوم که ظرفیتش رو ندارم ٬من میزارم میرم ٬بزار فکر کنه خیلی زرنگه و من خیلی احمق ... بزار هر چی میخواد فکر کنه ٬من اجازه نمیدم هر کس و ناکسی به هر بهانه ی واهی  حرفایی که لایق شخصیت خودشه بهم بزنه٬ولی کاش مردای آب و خاکم باور داشتند یه روزی یه جایی جواب چشمهایی که بی گناه گریون کردند و قلبهایی که به حکم مردونگیشون شکستند پس خواهند داد وگرنه من و امثال من عدالت خدا رو ...از اینا گذشته مگه میشه مردی خودش خواهررررر مادررررررررر همسررررررر دختررررررررررر نداشته باشه هان؟؟؟؟؟

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/www.Pichak.net12.gif

مرد باید...
وقتی مخاطبش عصبانیه , ناراحته , میخواد داد بزنه
وایسه روبروش بگه :
تو چشام نیگا کن , بهت میگم تو چشام نیگا کن!!
حالا داد بزن , بگو از چی ناراحتی؟!!

... بعد مخاطب داد بزنه , گله کنه, فریاد بکشه , گریه کنه
حتی با مشتای زنونه ش بکوبه تو سینه مرد
ولی آخرش خسته میشه میزنه زیر گریه...
همونجا باید بغلش کنه
نذاره تنها باشه!
حرف نزنه ها , توضیح نده ها
کل کل نکنه ها , توجیه نکنه ها
فقط نذاره احساس کنه تنهاست!!

مرد باید گاهی وقتا مردونگیشو با سکوت ثابت کنه!!
با بغلش کردنش ...

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/0.198552001314187815_parsnaz_ir.jpg

تو را داشتنُ
یک عمر عاشقت ماندن
شهامت جنگیدن می خواهد
مثل سربازی که به خاطر خاک میهنش
دلیرانه می جنگد...
فاتــــــــــــــــــحانه می میرد ...

روزها و شب های بهمن ماهیتون به شیرینی عسل عزیزای دلم

آخرین پست دی ماهی مــــــــــــــــــــــــا

سلامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ،والا خبر خاصی نیست که بیام و بنویسم ،هستی هنوز نتیجه ی امتحاناشو نگرفته و من همچنان منتظرم ...

12 جلسه تا الان کلینیک رفتم برای بخور و دارو،که تا اینجاش خیلی خوب بوده و راضیم شکر خدا

جواب آزمایش و ام آر آی رو،روز دوشنبه محمود خودش برد پیش دکترم و خدا رو شکر همه چیز خوب بود و مشکلی وجود نداشت،برای جواب آزمایشم بیشتر از ام آر آی نگران بودم و شک نداشتم قندی چربی چیزیم بالا هستش ٬ولی با دیدن نتیجه ٬خیلی خوشحال و سورپرایز شدم و به گفته ی دکتر اون گز گز کف پای راست احتمالا مال فشار عصبی چیزی بوده(از دو هفته قبلش مدام سردردهای وحشتناک داشتم)،دکتر از آزمایشم هیچ چیزی نگفت ولی خودم که نگاه کردم کلسیم و هموگلوبینم حداقله نرمال هستش،با توجه به اینکه قرص آهن و امگا تری میخورم، نمیدونم چرا همچنان هموگلوبین و کلسیم حداقل هستش،دلم نمیخواد وقتی دکتر ٬دارو نیاز ندیده خودم کلسیم و ویتامینی چیزی بخورم دیگه، نمیدونم کارم درسته یا نه ... ؟؟؟

بسیار ممنونم از احوالپرسی ها و انتظارتون برای جواب آزمایش و ام آر آی ،قربون محبتت و معرفتتون

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/1167354yin8tsiepj.gif

ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻤﯽ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺗﺮ

ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ

ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ

ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ

ﺩﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺶ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ…!!!

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/11111111111111111111111.jpg

آدمها برای دوستی سه دسته اند :

اول اینکه یکبار بهشون خوبی میکنی اما یه عمر از تو سپاسگزارند.

( سعی کن رفاقتت رو باهاشون حفظ کنی )

دوم اینکه هر روز خوبی میکنی هر روز هم سپاسگزارند.

( با این گونه افراد اگه دوست داشتی دوست باش و اگر هم نه ، نباش)

سوم اینکه یکبار بهشون خوبی کنی هر روز طلبکار تر میشن.

(از این افراد بشدت دوری کن )

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/22222222222222222222222222.jpg

یـه جـایی هـم هسـت تـو زنـدگی

بعـد از کلــی دویــدن

یهـو مـی ایستــی !!

سـرتـو مینــدازی پـائیـن و آروم میگـی :

خدایــا …

دیگــه زورم نمیــرسـه !!

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/333333333333333333333.jpg

این روزها هوای مرا نداری

خفه نمی شوی ؟

بی هوای من !

http://hastiyemaman.persiangig.com/image%2013/1167354yin8tsiepj.gif

پی نوشت رمـــــــــــــــانی مخصوص دوستان خوبم :

چندتا از دوستان گلم برام کامنت گذاشته بودن که خوندن این رمانهای بی سر و ته باعث انحراف جوونها میشه و ...،منم خواستم نظر خودمو در موردش اینجا بنویسم ،رمان یعنی داستان عاشقانه و همونجور که از اسمش معلومه محتواش تقریبا مشخصه و همه میدونیم که با غلو زیاد و خیالات ذهنی نویسنده همراهه و کیه که ندونه همچین عشقایی تو زندگی واقعیمون به اون شدت و حدت وجود نداره ،اگر قرار باشه کسی با خوندن رمان و دیدن کانالهای م ا و سریالهای بی محتوی و خالی بندی و ... راهشو تو زندگیش گم کنه که کلاهش پس معرکه س و نمیشه روش حساب کرد،من خودم رمان رو فقط و فقط برای سرگرمی میخونم و زودتر از ساعت ۱۱ شب حتی اگر صبح تا شب بیکار باشم (که هیچ وقت بیکار نیستم) که هستی خوابه و محمودم مشغول کارای خودش ٬نمیرم سراغش و تازه اونموقع دو سه ساعتی برای خودم کتاب میخونم و از خوندنش هم لذت میبرم ٬من از زمان دختری و دانشجویی هم زیاد رمان میخوندم٬ ولی حتی ازدواج با دوستی و عشق و عاشقی شدید که آدم رو از منطق دور میکنه نپسندیدم و یک ازدواج کاملا سنتی داشتم که بسیار هم از انتخاب و ازدواج منطقیم که بعدش علاقه بوجود اومد راضی هستم ٬نویسنده گناهی نداره خواننده باید آگاه باشه٬ چون اگر نویسنده بخواد فقط واقعیت رو بنویسه دیگه جذابیتی وجود نخواهد داشت برای خوندن و ... خود من این اواخر ۴ تا رمان خوندم(ممنونم از دوستانی که برام اسم رمان گذاشته بودند) می گل ٬توسکا٬قرار نبود و هم سایه ی من که هر چهار تا رو خیلی خیلی دوست داشتم ٬برام خیلی بانمک بود که خیلی چیزا تو همشون تکراری و بسیار غیر واقعی بود ٬مثلا هر چهارتا مذکر کتاب٬ بسیار خوشتیپ بسیار جذاب و خوشگل بسیار پولدار در حد خونه ی پنت هاوس و ماشینهای آنچنانی و ویلا و باغ و ... هر ۴ تا بسیاررررررررررررررررر مغرور و خوددار ٬تا حدی که دارن از عشق طرف میمیرن ولی جیکشون در نمیاد و ماهها کنار هم بدون هیچ اتفاقی زندگی میکنند و ... از اون طرف تمام دخترا به قدری زیبا و جذاب و ... که وقتی وارد هر مجلسی میشن تمام مجلس میپکه از دیدن اونها ٬بسیار مغرور و زبون دراز و پررو و حاضر جواب٬همگی خوابای سنگین در حدی که طرف میاد تو اتاقشون بلندشون میکنه و ناز و نوازش و ... اونا هیچی نمیفهمند٬ از اون طرف پسرا همه خواب سبک ٬دختره تو اتاقش پامیشه میشینه اینا بیدار میشن و .... توی داستانها٬ همه ی دخترا سرما میخورن در حدی که کلا بیهوش میشن و پسر مغرورا مجبور میشن اونا رو بغل بگیرن ببرن دکتر و سرم و بستری و تا فرداشم بهوش نمیان و هیچیم یادشون نمیاد(اینهمه سال ندیدیم کسی از سرما خوردگی بیهوش بشه شوهرش بغلش کنه پله ها رو بدوئه اینور اونور ...الان که دارم مینویسم غش کردم از خنده خودم)آهان اسم پسرا آرتان و آرشام و آرسام و آرشاویر و ... دخترا ترسا و ....بابا خب معلومه اینا واقعیت نداره و باید کسی طرف خوندن رمان و فیلمهای عاشقانه بره که جنبه ش رو داشته باشه٬من خودم خیلی ها رو میشناسم که خودشون میگن ما جنبه ی خوندن رمان و دیدن فیلمهای عاشقانه و ... نداریم ٬چه اشکالی داره وقتی کسی اذیت میشه یا براش بی معنی هستش و نمیتونه مثل یه سرگرمی بهش نگاه کنه نخونه و خودش رو آزار نده ٬من اینجا نه رمان خوندن رو تبلیغ میکنم نه قصد و هدفی دارم ٬بلکه مثل تمام تجربیات خوب و بدی که اینجا درمیون میزارم٬با دوستانی که اهل خوندنش هستن تبادل نظر میکنم ٬همین

شاد و سلامت و برقرار باشید مهربونااااااااااااااااااااا

اسم رمـــان و تولد آرشامــــــــــــــــــــــــــی

سلام به روی ماه دوستان عزیز و مهربونمون،امیدوارم روزهای سرد زمستونی براتون خوب و گرم بگذره ،ما هم خدا رو شکر خوبیم و مشغول زندگی کردن یکشنبه هستی شیرین، امتحاناتش تموم میشه و منتظر دیدن نتایج هستیم٬خودمم همچنان میرم کلینیک و میام ،ام آر آی هم نیمه شب شنبه انجام شد،امروزم رفتم آزمایش و بعد از گرفتن نتیجه، میبرم به دکتر نشون میدم،تا ببینیم خدا چی میخواد ...

وقتی می مانی و می بخشی

فکر می کنند رفتن را بلد نیستی،

ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ،

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨد،

ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ

ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ برای همیشــــــــــــــــــــــــــه…!

از سر عادت نیست

که وقتی می روی

تا دم در همراهی ات می کنم

و بعد تا آخرین چشم انداز

تا جایی که سر می چرخانی لبخند می زنی

مبهوت راه رفتنت می شوم باز

آخــــــــــــــــــــــر

چیزی از دلم کنده می شود

که می خواهم با چشم هایم نگهش دارم

لعنـــــــــــــــــــــت به رفتنت

که قشنگ می روی ...

عباس معروفی

مـــردانـه تــر عــــــاشـــقـم بـاش

تــا بـبـیـنـی

بــرای دیــوانـگی هـایـت

چـــقـدر زنــم ...

نـگـار الــهـی

ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﻬﺎ

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺭﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ .

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ

ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ .

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻗﻬﺮﺷﺎﻥ .

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ

ﻗﺪﺭﺷﻨﺎﺱ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﻣﺤﺒﺘﺖ

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﺵ ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ

ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺳﺨﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻨﺖ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺭﻧﮓ ﻋﻮﺽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﻔﯿﺪﻧﺪ، ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ، ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ ﺳﯿــــــــــــﺎﻩ

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺁﺩﻣﻨﺪ

ﭼﯿﺰﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﭽﮕﯽ ﻣﺎﻥ !!

ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ

ﻫﺮ ﺭﻧﮓ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ... 


فردا 20 دی، تولد یکی از بهترین و قدیمی ترین دوستان وبلاگی من و هستی خانوم ،پرزیدنت آرشام وبلاگستان هستش ،که از همینجا تولدش رو تبریک میگیم و بهترینها رو برایش آرزومندیم و مهمتر از همه چیز ،سلامتی و سلامتی و سلامتـــــــــــــــــــــی روز افزون، از خداوند منان برایش خواهانیم ...

تبریک دست خالی مرا با سخاوت بی حدت بپذیر
تولدت مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آرشام جان

همیشه شاد و موفق و سربلند باشـــــــــــــــی 

'* ' .* . ' * . ' *.' .'

 *شب .' .' * . ' .'

 * . *' تولدتــــــــــــــــــ *

 .پر.'" . ; ستاره ' '

 .' ' * ' .' .* '. ' .*

 ' .' * .باد.'. *.'*

پی نوشت رمــــــــــــــــــــــــــــان :چون تقریبا خیلی هاتون اسم رمان رو خواسته بودید و معلوم بود من میام و براتون مینویسم ،دیگه تک تک، تو کامنتدونی جواب ندادم و گذاشتم که بیام و اینجا براتون بنویسم،من منظورم رمان دو جلدی می گل بود که خودم بی اطلاع از دوجلدی بودنش، اول دومی رو خوندم، ولی اینقدر خوشم اومد ازش ،که اولی رو که قشنگترم بود بعدش بخونم و دوباره دومی رو یه ورقی بزنم ،امیدوارم شما هم بخونید و خوشتون بیاد، ولی اگر خوشتون نیومد منو مورد فیض قرار ندید، چون اونم سلیقه ای هستش و هر کسی یه چیزی میپسنده ،راستی هر کس رمان خیلی خیلی قشنگ سراغ داره برام اسمش رو بزاره ،منم باز اگر چیزی خوندم و خوشم اومد براتون میزارم ،فعلا توسکا رو شروع کردم به خوندن ...

شادی و سلامتی شما آرزوی ماست

گزارش کلینیک رفتن و رمانی بسیار زیبااااااااااا

روز دوشنبه سر نوبتم، تو کلینیک درد م ی گ ر ن (پست قبل) بودم و بدون معطلی پرونده تشکیل شد و رفتم پیش متخصص مغز و اعصابشون،بعد از معاینه با چکش مخصوص و کلی سوال جواب تشخیص میگرن داده شد و اومدم بیرون و رفتم پیش مشاور برای یکسری سوالات دیگه و توضیح روش درمان و جلسات و پاسخ به هر سوالی که ما از مشاور داشتیم ،به گفته ی مشاور دو راه بیشتر نداشتم، یا شروع داروهای شیمیایی و کنترل سردردهام یا شروع درمان با داروی گیاهی می گ ری ه یل که بوسیله ی بخور طی 20 جلسه ی 10 دقیقه ای و یاد آوریش تا شش ماه توی کلینیک انجام میشه و هیچ عوارضی نداره و با هیچ دارویی هم منافات نداره و کاملا تا الان بی ضرر بوده ،بعد از حدود نیمساعت مشاوره تصمیم من و محمود این شد که درمان رو از همونجا شروع کنیم و از اونجایی که گفتن حداقل هفته ای 4 جلسه باید باشه،همون موقع رفتم نشستم برای بخور ،البته تا محمود برسه کلینیک من پیش دکتر مغز و اعصاب رفته بودم و نشسته بودم تا محمود برسه و با هم بریم مشاوره،ازم پرسید فلان مشکل رو به دکتر گفتی ؟؟که گفتم نه یادم رفت،من رفتم تو اتاق بخور و محمود دوباره رفت پیش دکتر و دکتر که گفته بود نیازی نیست عکس و آزمایش بگیری،چون میگرن داشتنت قطعی هستش،با صحبت محمود ٬هم برام ام آر آی نوشت و هم آزمایش قند و چربی و ... (مشکلم گزگز کف پای راست و تیرکشیدنش حدود یکهفته قبل بود که از ناراحتی نیمه شب بیدارم کرد و تا فرداش بطور رفت و برگشت ادامه داشت و خیلی اذیتم کرد، ولی بعدش دیگه تکرار نشده تا الان)،اتاف بخور یک اتاق بزرگ هستش که از وسط با دیوار ،قسمت آقایان و بانوان جدا شده و تو هر قسمت تعدادی جعبه جعبه شبیه کابینت هست که باید حوله بندازی رو سرت و بری توش ده دقیقه بخور بگیری و دم و بازدم کنی ٬وقتی هم تموم شد ته لیوان یکبار مصرف فکر میکنم از همون دارو میریزن برات که باید بخوری،من همونجوری با پالتو و شال نشسته بودم که خانومه گفت پاشو لباساتو دربیار اون تو گرمت میشه ،وقتی هم بخور شروع شد اولش حس خفگی داشتم و کلی سرمو یواشکی دراوردم بیرون و دوباره رفتم داخله جعبه،خانومه آخرش منو دید و گفت چرا میای بیرون نوشین خانوم ،گفتم خیلی داغه اذیت میشم گفت خب بگو برات حرارتش رو کم کنم یا در جعبه رو کمی با انگشتت باز بزار که بتونی تحمل کنی و خوب دم و بازدم کنی،گفتم چشم از دفعه ی دیگه،وقتی اومدم بیرون قیافم دیدنی بود تو آینه،من که برای بخور نرفته بودم ،برای همین آرایش داشتم و تمام آرایشم ریخته بود و ... ولی چون صورتم خیس بود راحت پاکش کردم و فهمیدم از دفعه ی بعد نباید حداقل آرایش چشم داشته باشم ،بعد از تموم شدن کارم قرار شد روزهای فرد(به خاطر پلاک ماشینم چون اونجا تو طرح زوج و فرد هستش) و جمعه ها(همه روزه بازه حتی جمعه و تمام تعطیلات،روزهای عادی 3 تا 6 عصر،روزهای جمعه و تعطیلات 11 تا 12)برم برای بخور، که تا الان 4 جلسه رو رفتم و دفعه های بعدش برام راحت تر بود و خیلی ها هم میومدن و میرفتن ٬مخصوصا تعداد خانومها خیلی بیشتره و اونایی که جلسات آخر یا یادآوریشون هست همگی راضی بودن و بهم گفتن خسته نشو و حتما ادامه بده که حتما نتیجه میگیری ،بهمون هم یه کاغذ دادن که باید خودمونم پایان هر جلسه از دردها و شدت و مسکن ها و ... بنویسیم توش ،البته خودشونم هر بار گزارش میگیرن و برای خودشون مینویسن ... آهان یه ساکم بهم دادن که توش حوله ی مخصوص،که وسطش بازه و چسب داره برای اتصال به بالای جعبه هستش و هر جا ساکم دیده بشه معلوم میشه میگرن دارم و میرم کجا ... محمود میگه همه ساک ورزشی میگیرن دستشون توام ساک کلینیک می گ رن ...هر اطلاعات دیگه ای میخواید لطفا به سایتشون مراجعه کنید کلینیک درمان  ،من دوست ندارم وقتی خودم اوله راهم و هیچی از نتیجه٬به شخصه نمیدونم به کسی راه نشون بدم و خدای نکرده کسی دچار مشکلی بشه،من یکسری تجربیات خودم رو نوشتم و مینویسم فقط همین،خدا رو شکر همه عاقل و بالغ هستند و خودشون میتونن راه درست رو انتخاب کنن و انشالا به نتیجه ی خوب برسند ...

از اونجا مستقیم رفتیم برای انجام ام آر آی(مرکز تخصصی که مورد تایید همه جا هستش)که دیدیم زهی خیال باطل،باید وقت بگیریم و زودترین وقتشون که بهمون دادن شنبه ساعت 1:40 نیمه شبه ،یعنی یکشنبه صبح ،به محمود میگم فکر کن مغز من اون وقت شب چی میخواد نشون بده ،آزمایشمم موند برای هفته ی بعد ،که امیدوارم نتایج خیلی ناراحت کننده نباشه ،چون من ظرفیت مریضیم زیاد نیست و با میگرن و مشکلات دیگه ای که تا امروز داشتم اشباع شدم از درد کشیدن و ناراحتی ... تو هفته ی آینده باید یه دکتر قلب خوب هم برم (فعلا کسی تو نظرم نیست و نمیشناسم) و قلبمم چک کنم و احتمالا برای کنترل ضربان بالاش دارویی چیزی بگیرم ،البته اگر مشکل پنهان دیگه ای نداشته باشه ... فعلا راه طولانی در پیش دارم و امیدوارم به لطف خدا نتیجه ی خوبی از این درمان و دکتر رفتنها ببینم ،توکل به خدااااااااااااااا

بارالهــا...

هرگاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی!

به هر که و هر چه دل بستم، تو دلم را شکستی!

عشق هر کسی را به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی!

هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم؛

در سایه ی امیدی و به خاطر آرزویی برای دلم امنیتی به وجود آورم؛

تو یکباره همه را بر هم زدی!

تا هیچ آرزویی در دل نپرورم!

تا به غیر از تو محبوبی نگیرم!

به جز تو آرزویی نداشته باشم!

و جز تو به چیزی یا کسی امید نبندم!

و جز در سایه ی توکل به تو، آرامش و امنیت را احساس نکنــــــــــــــــم...!



زیبا آنگونه عاشقــــــــــــــــــــــم؛

که حرمت مجنون را احساس می کنم...!

آنگونه عاشقـــــــــم که نیستان را

یکجا هوای زمزمه دارم!

آنگونه عاشقــــــــم که هر نفسم شعر است...!

زیبا ...

زیبا تمام حرف دلم این است؛

من عشــــــــــق را به نام تو آغاز کرده ام

در هر کجای عشـــــــــق که هستی

آغاز کن مرا . . .!




اگر دلی ز دستم ...

شكسته شد خدایا

ببخش مرا كه این كار

به میل خود نبوده ...!




عزیزِ جان!

مواظب گرمای دلت باش ...

تا کاری که زمستان با زمین می کند، زندگی با دلت نکند ...!


پی نوشت جذابــــــــــــــــــــــ :دو سه روز پیش همینجوری اولین رمانی رو که تو تبلتم دانلود کرده بودم رو باز کردم و با خوندن چند خطش ،اینقدر برام جذاب بود که دو شبه تا چهار صبح تمومش کردم،هی محمود غر زد و هی من خوندم و خوندم،محمود میگفت دیوونه ای به تمام معنااااااااا،روزا میری بخور و درمان میگرن ،شبا تا صبح بیدار میمونی رمان میخونی ،خب هر آدم سالمی هم سردرد میگیره اینجوریییییییی،راست میگه بهش حق میدم ولی دست خودم نبود٬ رمانش بسیار جذاب بود و تازه وقتی تمومش کردم متوجه شدم کتاب دوجلدی بوده و من جلد دومش رو خوندم(هی میگفتم چرا یکیشون مثلا یادش نمیاد اولش چی شده که خواننده ام بفهمه چی به چیه)٬با اونکه دومش رو اول خونده بودم ٬بازم برام جذابیت داره اولش رو بخونم و شروع کردم اونو خوندن ،ولی به محمود و خودم قول دادم این تموم شد ساعت خوابای شبونمو کم کم بیارم جلوتردروغگو،شمام دعوام نکنید میدونم خودم مضرات دیرخوابیهای شبونه رو ....
حالا بگم اسم رمانش چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه نمیگم ٬شما هم میرید میخونید سرتون درد میگیره مدیونتون میشمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  ٬دیدید سریال ه زار و ی ک شب رو براتون تعریف کردم کلا سریال رو برداشتن و دیگه پخشش نکردن؟؟؟ میترسم اسم اینم بگم فحطی کتابش بیاد و ...

بازم اینجا و تو این پست هم ،از دوست عزیزم که یکی دو ساعته دیروز٬قالب پریده ی وبلاگ هستی رو درست کرد و منو از نگرانی بعد از دو سه روز دراورد، تشکر و قدردانی میکنم ،مرســــــــــــــــــــــــی

در ضمن ده روز آینده هر روزززززززز هستی شیرین ،امتحان داره و ما مشغول کلینیک رفتن و درس خوندن

 الهی همیشه شاد و سلامت و برقرار باشید دوستان عزیزم

راستی یادتون باشه یه قراری همین الان با هم بزاریم و شما هم یادتون نره٬اگر یه زمانی اومدید اینجا و دیدید مشکلی داره حالا هر مشکلی ٬حتما یه سری به وبلاگ هستی تو پرشین با همین آدرس بزنید که همیشه با اینجا آپدیت میشه ،قرارمون یادتون نره لطفا٬ که خیال منم راحت باشه

هستی شیرینی زندگی  

تشکر از هستی شیرینم و تمام دوستان عزیزم در روز تولدمـــــ + تولد دوستم فاطمه + قالبمون پکید

سلامی به گرمای قلبهای مهربونتون تو این سرمای زمستونی دوستان خوبم ،واقعا نمیدونم چه جوری از اینهمه لطف و محبت تشکر کنم،اینقدر تو این چند روز به طرق مختلف من رو شرمنده ی تبریک ها و آرزوهای قشنگتون کردید که با اونکه واقعا شرایط نوشتن و نت اومدن تو این چند روز نداشتم ٬هر جور بود اومدم تا بنویسم و تشکر کنم از اینهمه مهر و معرفت ،من هنوز وقت نکردم کامنتهامو کامل تایید کنم ٬ولی همینجا بینهایت از تک تکتون ممنونم بابت اس ها ٬کامنت ها ٬پیام ها ٬تلفن ها و همینطور مژگان عزیزم که با اونکه سعادت دیدارش رو نداشتم ٬هر سال از آلمان روز تولدم یا هر مناسبت دیگه ٬بهم زنگ میزنه و با صدای گرم و مهربونش ٬کلی خوشحالم میکنه،از این دوستیها و دوست داشتنهای بی توقع و خالص بسیار خرسندم و از داشتنتون به خودم میبالم ،بازم یک دنیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ممنونم و امیدوارم تو شادی ها و موفقیتهاتون بتونم جبران کنم ،همینطور از کامنتهایی که در مورد پست قبل و سردرد و راهنماییهاتون نوشتید برام و من هنوز نتونستم همه رو بخونم،بسیار تشکر میکنم از وقتی که گذاشتید و تجربه هاتون رو برام گفتید(با اجازتون کامنتهایی که میتونه آدرس و اطلاعاتش به کارم بیاد رو تایید نمیکنم که بتونم راحت پیداشون کنم )،انشالا که از هر دردی و بلایی به دور باشید همیشه ... و امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا بگم از هفته ای که گذشت و بسیار مشغول بودم،چهارشنبه(تنهایی) و پنجشنبه(با هستی شیرینم) در مراسم و جشن دوستان مسیحی مون شرکت کردم که بسیار خوب و دوست داشتنی بود ،پنجشنبه شب با هستی و خواهری از همون مراسم رفتیم خونه ی عمه ی عزیزم که تازه از بیمارستان مرخص شده بود و همون شب، تولدش بود که فامیل سورپرایزش کرده بودند و بعد از شام براش کیک و شمع و کادو و تولدی خودمونی گرفته شد که خیلی خوشحالش کرد ،ساعت نزدیک 12 شب رسیدیم خونه و تازه مشغول کارای مهمونی فردای خودمون شدم ،اونم منی که همیشه از دو روز قبل مشغول کارام هستم و دسر و ظرفها و ...٬هستی جمعه صبح آزمون داشت با اونحال سراغ لوازم تزیین رو گرفت که گفتم عزیزم من که بچه نیستم برو بخواب که دیر شده و فردا امتحانم داری و منم کار دارم و ... مشغول کارام شدم و به خودم اومدم دیدم ساعت از دو گذشته و اتاق پذیرایی شده اینی که میبینید ٬بدون کوچکترین دخالت و نظری از مـــــــــــــــــــــا (البته بدون میوه٬چون میوه رو فرداش گذاشتم و عکس مال روز جمعه هستش ...)
 
محمود که خوابش برده بود رو بیدار کردم که تو کمک هستی کردی ؟؟ گفت نه من اصلا نفهمیدم،تمام شیرینی امسال تولدم ٬کارا و رفتار هستی بود که بینهایت بهم چسبید ،یعنی ابتکارش، سلیقش، تنها اینهمه بادکنک رو باد کردن ،از بالای کمد دیواری وسایل رو برداشتن،تزیین پرده و میز کیک به تنهایی(حتی اون دوتا بادکنک بالا رو هم خودش رفته اون بالا و وصل کرده به چراغهای بالای پرده) ،دو روزه از روی عکس من پرتره کشیدن (بچم فقط چشم و ابرو و بینی تا حالا یاد گرفته ٬که اونم به تازگی شروع کرده و پنجشنبه همراه معلمش این پرتره رو تمومش کرد)،کادوی قشنگش ٬که از کارت خودش برام همراه پدرش خریده بود و خودش کادو کرده بود و تا لحظه ی باز کردنش من خبری نداشتم ،چاقو تزیین کردن و آهنگ انتخاب کردن برای رقص چاقوش برای من و کادو باز کردن و چند تا آهنگ با پیانو زدن و پذیرایی از مهمونا و ...خلاصه سنگ تموم برام گذاشت عشق شیرین زندگیم ٬که الهی مامان فدای قلب بزرگ و مهربونش بشه ،فردا صبحش هم فقط و فقط به خاطر دل من بیدار شد و رفت برای آزمون و با پدرش کیک و شمع و فشفشه خرید و اومد خونه ... خداییش تمام قشنگی عکسهامون به تزیین خانوم کوچولو رنگین و زیبا شده بود ٬امیدوارم هر کی دختر نداره خدا یکی بهش بده که مزه ی خیلی حس های خوب رو بهش بچشونه انشالاااااااااااااااا


حالا این چقدر شبیه من شده مهم نیست ،مهم اینه که هستی تمام سعیش رو کرد که برای من یک کار خاص بکنه و خوشحالم کنه، که موفق شد شیرین عسل من
خدا رو شکر که پدر و مادر و خواهر و برادرها و زن داداش خوبم مثل همیشه شب تولدم کنارم بودند،وقتی میخواستم شمع رو فوت کنم مامانم گفت وایسااااااا میگن تو این لحظه آرزو کن بعد فوت کن ،با این حرفش چشمام پر از اشک شد و انگار تمام آرزوهاش که میدونستم تقریبا چیا بود در مورد بچه هاش تو ذهنم مرور شد و یهو بغض کردم و در حین آرزوهای خوب برای همه ،خدا رو شکر کردم که یکسال دیگه همشون هستند و میتونم همچنان داشته باشمشون (نمیتونم حس اون لحظه مو وصف کنم چون برای خودم خیلی خاص بود وقتی میدیدم مامانم خوشحاله ،بابام با گوشیش داره تند تند از ما عکس میگیره و میخنده و ... )،کیان و کیارش هم تلفن زدند و بعد از حرف زدن با مامانشون با صدای مردونشون تولد خاله رو تبریک گفتن و جیگرشو آتیش زدند که ازشون دوره و ...
خلاصه شب تولدم هم گذشت و من بابت همه ی داشته ها و نداشته هام خدا رو شاکرم فراوان


محمود میگفت دخترت از خودتم مشکل پسندتره ،4 تا قنادی رفتیم تا این کیک رو که روش نسکافه و داخلش شکلاتی هستش رو انتخاب کرد (من اصلا کیک داخل سفید دوست ندارم و فقط کیک شکلاتی و نسکافه و قهوه میخورم و بســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ،خانوادمم مثل خودم )


هدیه هستی عزیزم به مامانش (یک دستبند خیلی خوشگل و یک تاپ و دامن بنفش )
میگفت مامان به خدا دستبندش ازین ارزونا نیستا سیاه نمیشه
چون اصلا وقت دسر درست کردن نداشتم و محمود میدونست من سفره ی بی دسر دوست ندارم، لطف کرد و برای اولین بار از قنادی دوتا ژله گلدار خرید و سفره مون رو رنگین کرد که ازش ممنونم ...



با اونکه ظاهرشون زیبا بود ،ولی همه معتقد بودند دسرهای خودم خیلی عالی تره

 

هــیــس !

هــیـچــی نــگو

صدای تـو را بـاد هــم نـبـایـد بـشـنـود.

تــمــام وجــود تــو مــال مــن اســـت.

مــردم مــیــگــویــنــد حــســودم.

تــو مــیــگــویــی دیــوانــه ام.

امــا مــن عــاشــقــم…!

بـگـذار هـرچـه مـیـخـواهـنـد بـگـویـنـد.

عــشــق

حــســادت

دیــوانــگــی

تــو فــقــط بــخــنــد

تــا بــبــیــنــی چــطــور بــرایــت جــان مــیــدهــم…!

همیشه که همه چیز نباید قاعده و قانون داشته باشه !

بعضی روزا ، آدما دلشون می خواد یه کارایی رو بکنن

که فقط لذت داره

و هیچ منطقی هم پشتش نیست ،

اینطوری می فهمن هنوز زندن

و دارن زندگی می کنن !

نوامبر شیرین

من از این می ترسم

که دوست داشتن را

مثل مسواک زدن بچه ها

به من و تو تذکر بدهند ! 

حسین پناهی

می دانی بهترین روز زندگیم کی می تواند باشد؟

روزی که تو در ناباوری هایم می آیی

و دستم را می گیری

و آرام زمزمه می کنی:

دوستتــــــــــــــــــــــــــــ دارم

بازم ممنونم از مهر بی پایانتون ،شادی و آرامش شما آرزوی ماست

شرمنده نوشت: وای شرمنده فاطمه جونم ٬اینقدر عجله داشتم که نصفه شبی باید تا جایی میرفتم و میومدم که فراموش کردم تولد تو عزیز دلم رو تبریک بگم،یادم بودا اینقدر محمود گفت زودباش زودباش خوابم میاد لحظه ی آخر تمومش کردم و رفتم ٬توام که حساســـــــــــــــــ ٬هم از شما و هم از منیر مهربونم ،زهرای همیشه حاضر و دوست داشتنی و هم بیتای عزیزم خواهر گلم ، بسیار ممنونم که همیشه و همیشه تو وبلاگهای قشنگتون تولدم رو تبریک میگید و از محبتتون به من کم نمیشه مثل بعضی ها (تو وبلاگ دیگه ای ندیدم ،اگر کسی جا مونده معذرت پیشاپیش)،خیلی خیلی دوستتون دارم و ازتون سپاسگزارمـــــــــــــــــــــــــــــ


قربونت برم من

جشن تو جشن تولد تمومه خوبياس

جشن تو شروع زيباى تمومه شادياس ...

تولدت مبارک تولدت مبارک

قهر نکن دیگه، ببین چه کارت خوشگلی برات گذاشتمــــــــــــــــــــــ

تــــــــــــــــــــــــــــــــــوجـــــــــــــــــــــــــــه:

قالبمون ناگهان پکید(ای بگم خدا چیکارت کنه بلاگفااااااااااا که یهو بعد از چند سال فهمیدی قالب ما مشکل داره و ... ) تا اطلاع ثانوی و یاری دوستان، فعلا با همین نصفه و نیمه سر کنید تا آهنگ و لینک دوستان و .... درست بشه انشالااااااااااااا دوستان خوبم... (چقدر خوبه آدم دوستان خوب و همیشه حاضر داشته باشه،مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی )

دو ساعت بعــــــــــــــــــــــــــد : الان دیگه همه چیش درست شد ،ممنونم دوست عزیزم ،دلت همیشه شاد و لبت همیشه خندون مهربونمــــــــــــــــ ،سه روزه میگم چرا من کامنت ندارم هیچی ،نگو کسی نمیبینه که بخواد کامنت بزاره ،از طریق خودتون فهمیدم که چیزی نمیبینید،رفتم ویرایش قالب میبینم جز دو سه تا نیم خط هیچی توش نیستــــــــــــــــــــــــــــــــ ،برای شما هم اینجوری شد شوک نشید، اس بدید به دوستانتون تا براتون درستش کنن ،مثل من زود عصبی و کلافه نشید که ....

ماه مـــــــــــــــن ، کریسمس و ... پی نوشت مهمــــ

هفته ی آخر پاییز هم گذشت و شب یلدا هم اومد و رفت و زمستــــــــــــــــــــــــــــــتون و دی ماه دوست داشتنیم اومــــــــــــد،زمستون و دی هم مثل برق و باد میگذره و بهار و تابستون و پاییز و زمستونهای بعدی و ... ٬تا به خودمون بیایم مادر عروس خانوم و آقا دامادهامون خواهیم شد و بعد از اون مادربزرگ بچه هاشون و ...  ٬اوفــــــــــــــــــــــــــــــــ دلم یه جوری شد
شب یلدا ٬بر عکس پارسال که سه تایی رفتیم سفره خونه و بسیار هم بهمون خوش گذشت،تصمیم گرفتیم امسال رو در کنار خانواده هامون بگذرونیم،از اونجایی که دوتا خانواده هست و یک شب یلدا ،جمعه شب با مواد لازم شب یلدا ،رفتیم خونه ی مادرجون و پدرجون و سورپرایزشون کردیم و شب یلدا باز با مواد لازم رفتیم خونه ی پدربزرگ و مادربزرگ هستی خانوم که شب خوبی داشتیم در کنار عمه ها و عموهای هستی خانوم ،خدا رو شکر که بزرگترهامون هستند و ما در کنارشون،البته دو شب قبل از شب یلدا یه شوک غیر منتظره برامون پیش اومد که تا شنبه عصر به لطف خدا تا حدی دلمون آروم گرفت و اونم مربوط میشد به عمه ی نازنینم که بعد از سی سال مشکل قند داشتن و انسولین زدن،بالاخره قلب مهربونش دچار مشکلی شد که دکتر ٬اورژانسی بستریش کرد و بعد از کمیسیون پزشکی نتیجه این شد که عمل قلب باز به علت گرفتگی تمام عروق قلبی و ... لازمه٬ ولی بنا به دلایلی عمل غیرممکن و تنها کاری که میشه کرد گذاشتن دوتا استنت به دوتا از رگها بود برای روز شنبه ،تا از سکته ی حتمی جلوگیری بشه و ...اون شب که شنیدم خیلی ناراحت شدم و کلافه ،مخصوصا که عمه هنوز میانسال هستش و قلبش دیگه مداوا نمیشه و باید تا همیشه با استنت ها بسازه و بسیار مواظب خودش باشه ...(عمه ها عموها خاله ها دایی ها ٬کسایی هستند که از بدو تولد باهاشون بودیم و برامون خیلی عزیزن و با توجه به سن و سالهاشون ٬شاهد مریضی و ناراحتی هاشون بودن خیلی سخته نه؟؟)روز جمعه سه تایی رفتیم سی سی یو ملاقاتش،سه نفر سه نفر میرفتیم میدیدیمش و میومدیم بیرون،هر کی عزیز داره خوب میدونه دیدن کسایی که دوستشون داری و تمام سنت باهاشون زندگی کردیو خاطره داری ،تو لباس بیمارستان و مریض و پردرد سخته،عمه سی و هشت سال روز اربعین شله زرد میپزه و خیلی ناراحت بود که امسال نمیتونه بپزه،میگفت من نذری دارم هر چی میگم بزارید من برم نذریمو بپزم قول میدم سه شنبه صبح اینجا باشم اجازه نمیدن،گفتم عمه جون مهم دلته که خدا میدونه چی توش میگذره ،وقتی اجازه نمیدن حتی قبل از عمل استند هم از تخت پایین بیای تا دستشویی بری (احتمال سکته هر لحظه بسیار بالا بود)چه جوری میخوای بری خونه و نذری هم بپزی عزیز دلمـــــــــــــــــــــ ،لازم نیست بگم دیدن عمه تو سی سی یو چقدر منو یاد روزهای تلخ تر از زهر دایی تو آی سی یو انداخت و ... خلاصه بعد از بیمارستان بود که رفتیم خونه ی مامانم اینا و تمام شب رو از بغل مامانم بیرون نمیومدم و همش بوسش میکردم و مثل بچگیهام که بهم قول میداد هیچ وقت نمیره تا آروم بگیرم، ازش قول گرفتم هیچ وقت مریض نشه و خیلی مواظب خودش باشه که من ...الهی فداش بشم من ٬که میخندید و میگفت چی شده عمه تون مریض شده صبح تا حالا همتون مهربون شدید ،یه سری رضا زنگ زده ٬یه سری بیتا خواهش و التماس که اینو نخور اونو بخور و ... شبی که عروس عمه به من خبر داد که مثلا من زنگ بزنم به بابا و مامانم حال عمه رو بگم(نیست من خیلی مقاومم از اون لحاظ)،موندم تو رودروایسی پشت تلفن گریه نکردم ٬وقتی قطع کردم اول یه دل سیر اشک ریختم ٬بعد به مامان اینا زنگ زدم ،من به مامان گفتم اون به بابام گفت و هردوشون گریه و ... (حالا مثلا خوب گفتم و همه چیز رو توضیح ندادم )٬برای بابام تعجب داشت که مامانم اونجوری برای خواهر شوهرش گریه کنه ،مامانم میگفت من و عمه هات مثل دوستای همسن و سال خیلی با هم خوب بودیم و ازینکه اون درد میکشه خیلی ناراحتم،اینم بگم که من هنوز رابطه ی بین مامانمو و دوتا عمه هام و جاری ها(سه تا زنعموهام) جایی ندیدم ،اینقدر 6 تایی با هم خوب بودن تو اینهمه سال و هوای همدیگر رو داشتن همیشه و همه جا که بین امروزیها کمتر اینجور صمیمیت دیده میشه ...
با اونکه استنت گذاشتن برای عمه با شرایط خاصش همچنان خطرناک بود و انگار حین عمل هم خیلی درد کشیده و اذیت شده بود٬ولی باز خدا کمکش کرد و اون مرحله رو گذروند و امروز عصر به بخش منتقل شد،فردا میخوام برم ملاقاتش و هر جور شد یکم شله زرد نذری براش ببرم (دوستام میپزن قراره برم بگیرم) که خودش نتونسته بپزه امسال ٬حتما یک قاشقم شده بخوره ....

خدایا ٬تو این شب عزیزی همه ی مریضهامون رو شفای عاجل عطا بفرماااااا ٬آمین

خانوم گل ما خوبه و مشغول مدرسه و درس و امتحان و البته شیطونی و ...

 


درخت کوچولوی سه ساله ی خونه ی ما که ده روزیست دوباره زینت بخش خونمون شده


کریسمس نه یه زمانه و نه یه فصل، بلکه یک یادبوده،در واقع گرامی داشتن صلح و حسن نیت،

رحیم و بخشنده

بودن، باعث میشه روح واقعی کریسمس رو لمس کنیم.

امیدوارم بابانوئل به جای کادوی زیبا

تقدیر زیبا برای تو هدیه بیاره

تقدیر خوب رو نمیتونی الان حس کنی

اما در آینده میفهمی بهترین آرزو رو برات داشتم

کریسمس به تمام هموطنای مسیحی مون و تمام اونایی که حس خوبی به این مناسبت زیبا دارند

مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 


انسان ها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشی،

دوست بدار؛

کاری که خـــــدا با تو می کند ...



حواست به دلت باشد آن را هر جایی نگذار!

این روزها دل را میدزدند بعد که به دردشان نخورد

جای صندوق پست

آنرا در سطل آشغال می اَندازند!

و تو خوب می دانی دلی که اَلمثنی شد! دیگر دِل نمی شود ...
 


سلام هایی که بوی خداحافظی میدهند …

بودن هایی که هیچکدام خوشحال کننده نیستند …

و رفتن هایی که امید بازگشتی به آنها نداری …

همه اینها را که جمع میکنی به یک کلمه میرسی :

تنهایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی !


صد سال ره مسجد و میخانه بگیری،

عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری.

بشنو از پیر خرابات تو این پند،

هر دست که دادی به همان دست بگیری ...


شمارش معکوس برای پیرتر شدنم شروع شد 7 6 5 4 3 2 11111 (شنبــــــــــــــه)
احتمالا جمعه شب مهمون دارم
روزهای زمستونیتون گرم و عاشقانــــــــــــــــــــــــه دوستان عزیزم
پی نوشت مهم سه شنبه شب : دوستان عزیزم لطفا کمک کنید و آدرس و تلفن یک دکتر خیلی خوب مغز و اعصاب که نتیجه خوبی هم تو درمان میگرن ازش دارید،هر چی زودتر برام بزارید که بالاخره سردرد منو از پا انداخت و باید هر چی زودتر برم تحت درمان و کنترل دردهام که بدجوری این اواخر صبوری من نتیجه نداد و پررو و پرروتر شد ،میترسم از خوردن مسکنهایی که مجبورم برای کم شدن، نه خوب شدن دردم مدام مصرف کنم و جدیدا معده ام ...
میدونم خیلی هاتون قبلا برام کامنت گذاشتید و راه حلهاتون یا دکتر و تلفن و ... گذاشتید ،ولی با این حالم که چشمامم شدیدا ناراحته و آلودگی هوا هم مزید بر علت همه ی ناراحتیهام شده،نمیتونم برم دونه دونه پستها و کامنتها رو بگردم و پیداشون کنم،از طرفی خیلی زود باید اقدام کنم(دیشب یه بحران خیلی بد رو گذروندم که حس مرگ و سکته مغزی همه ی وجودمو گرفته بود) و درمان اساسی و ریشه ای داشته باشم،لطفا هر کسی هم قبلا در این زمینه برام کامنت گذاشته بوده باز محبت کنه و برام کامنت بزاره ،مخصوصا اونایی که تو زمینه ی درمان میگرن نتیجه ی مثبت و خوبی گرفتن یا دیدن که کسی نتیجه گرفته ،پیشاپیش ممنونم از مهر بی پایانتون و امیدوارم همیشه تن خودتون و عزیزانتون سلامت باشه و بلا و مریضی و درد ازتون دور و  هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ بنده ای درد نکشه و درد رو نشناسه ... 
راستی کسی در مورد http://www.araamesh.com/fa/ این روش درمان و دارو (میگری هیل) و کلینیک اطلاعاتی داره؟؟الان زنگ زدم گفت بعد از اینکه دکتر ویزیت کرد و تشخیص داد که میگرن هستش ،دوره ی درمان 20 روزه شروع میشه و هر روز اینجا دارو بصورت بخور براتون استفاده میشه و بعدش تا شش ماه تحت کنترل هستید ،من هیچی تا حالا ازین دارو و درمان نشنیدم اگر کسی چیزی میدونه لطفا به منم بگه ،با توجه به اینکه 20 روز پشت هم به کلینیک رفتن و بخور گرفتن هم کار ساده ای برام نیست ... 

آخرین روزهای پاییزی ماااااااااااا

پنجشنبه ی گذشته رفتیم خونه ی مادر جون و یه جشن کوچولو هم براش گرفتیم ،تمام هفته ی گذشته تا همین الان بسیار مریض بودم و بعد از دوتا آمپول و کلی قرص خوردن هنوز صدا ندارم و شبا تا صبح از سرفه های خشکی که میخواد خفم کنه تا نمیتونم بخوابم و خیلی کلافه هستم ... تازه وقتی میرفتم درمانگاه و میدیدم چقدر مریض زیاده و تخت خالی برای آمپول زدن نیست به خاطر مریضهای سرمی و ... خدا رو شکر میکردم که از اونا بهترم و ....


کارتی که هستی در عرض چند دقیقه برای تولد مادر جون درست کرد
خیلی خوشم میاد هستی اینقدر خوب کارت و پاکت و ... با حداقل امکانات و هر چی که موجوده درست میکنه و تمام اینا رو مدیون کلاسهای کلاژ و خلاقیت و ... مهدکودک هستش که اونموقع برام اینقدر معنی نداشت و الان نتیجه ش خیلی رضایت بخشه تو بچه ها ...


عزیز دلمی تووووووووووووووووووووووووووو


در حال روشن کردن شمع تولد مادرجون
تو هفته ی گذشته هستی اومد و گفت یکی از عکسهای بچگیمو باید ببرم مدرسه براش قاب درست کنم سر کلاس،منم بهش گفتم بره خودش از تو آلبوم یکی برداره،این عکس انتخاب خودش بود که میگفت مامان عاشق این عکسم هستم یه جور خاصی دوستش دارم ،خلاصه برد و اینجوری آوردش و خودش با چسب چسبوند به دیوار اتاقش ،که خداییش منم از خلاقیت و قاب عکسش خوشم اومد

الهی قربونت برم من هستی شیرین تپلی مامان،میگه مامان چه قرتی هم بودم پابند طلا به پامه ،گفتم نه عزیز دلم اون دستبند اسمت بود که برای دستت بزرگ بود و بسته بودم به پات و خدا بیامرزدش که جزئ طلاهای گمشده و نفهمیدیم چی شدمون بود ... دلم برای اون روزهاش تنگ شده ...

دوشنبه ی هفته ی پیش یه مهمون عزیز داشتم که از ظهر تا شب پیشم بود و باهاش روز خوبی رو گذروندم ،دوستم یه کفش سفید سیندرلایی هم برام کادو آورده بود که زینت بخش میز آرایشم شد و هدیه ی زیبایی برای هستی (مرسی نازنین دوستم )،اینم تیرامیسویی بود که برای دوستم درستیدم ...
 

تیرامیسوی عجله ای و هول هولکی نوشینی


 میز بسیار ساده ی دو نفره ی من و دوستم که به اصرار خودش الویه درست کرده بودم و به خاطر احترامی که به نظر و خواستش گذاشتم هیچی اضافه نکردم که راحت باشه ... البته بعدا بهش گفتم که از تولد 8 سالگی هستی به بعد(حدود سه سال)الویه درست نکرده بودم، چون برام الویه درست کردن از خیلی غذاها بیشتر کار داره و برای سه نفر ترجیح میدم هر از چندگاهی که هوس میکنیم از همین خانگی ها یا آماده ها بخریم که برای وعده های بعدی نمونه

اینم امتحان روز چهارشنبه ی ریاضی هستی خانوم که تنها 20 واقعی کلاس بوده(نمره ها کلا خوب نبوده انگار) و تازه به نوشته ی خانومشون بالای ورقه ،هم یک نمره پیش خانوم ذخیره داره و هم خستگی خانوم رو به در کرده و این باعث خوشحالی بسیارش بود که از وقتی اومد خونه تا وقتی بخوابه ذوقش رو داشت ....
 

متشکرم هستی عزیزم خستگی ام را به در کردی (جمله ی معلم ریاضی)
برنامه ی امتحانی ترم اول رو چهارشنبه آورده،دقیقا از 25 آذر تا 22 دی ماه امتحان داره و این به نظرم خوب نیست که یکماه دوران امتحان طول بکشه و ... این یعنی اینکه ما از همین فردا تا آخر دی ماه ...

هر كتابی كه نوشتند

اساسش عشـــــــــــــق است!

هر بنایی كه نهادند

اساسش عشـــــــق است!

هر فلق در پس خورشید

نگاهش عشــــــــق است!

هر شفق روی تن موج

اساسش عشـــــــــق است!

هر درختی و حیاتی و زمینی و هوایی و ...

گناهی و ثوابی و

درونی و برونی و

سرودی و نوایی و

صنم یا كه خدایی و

هر آن خلق شد از روز ازل

ریشه و بنیان و اساسش

عشــــــــق است!

كه سر انجام و سر آغاز جهان

از عشقــــــــــ است...!!!




بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند!

پر از حس های خوب!

پر از حرفهای نگفتـه!

چه باشند و چه نباشند!

هستنــــــــــــــــــــد!

یادشـــــــــــــان!

خاطرشــــــــــــان!

حس های خوبشان!

آدمها...

بعضی هایشان، سکوتشان هم پر از حرف هست!

پر از مرهم* به هر زخم است...!




معشـــــــوق در من است

و من هراسی ندارم ...


در آغوش او آرام می گیرم

به کجا میرویم ؟ او بهتر می داند ...


من فقط می دانم که مرا هر جا ببرد،

از خود دور نخواهد کرد...


و این همه آن چیزی است که نیازمندم ،

زیرا در « او » سرور و آرامش نهفته است ...


آرامشی برتر از همه آرامش ها

و سروری بی کران...!


وقتی از همه دنیا ناراحتم ،

فقط با فکر کردن به تو آروم میشم

اما وقتی تو ناراحتم می کنی ،

همه ی دنیا هم نمی تونه آرومم کنـــــــــــــــــــــــــــــــــه !

راستــــــی زمستون و دی ماه و کریسمس و ژانویه رو به دلایـــــــــــــــــــــــــــلی، بســـــــــــــــــــــــــــــیار دوست میدارمـــــــــــــــــــــــــــ

آخ جون زمستون و دی ماه دوست داشتنیییییییییییییییییییییی

شاد و سلامت و برقرار باشید مهربونها  

دعا کنید منم زودتر سینه و سرفه هام خوب بشه که خواب شبهام مثل کابوس شده برام ...

خسته نباشی شیرین عسل مامان

سلامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به روی ماه دوستان عزیز و مهربون خودم و هستی شیرینم ،خوبید خوشید سلامتید انشالا؟؟؟؟ ما هم به لطف خدای مهربانتر از مادر خوبیم شــــــــــــــــــــــــــــکر،البته دخملی دو سه روزه بدون هیچ علایمی از سرماخوردگی و مریضی دل درد و سر درد داره و بیقراری میکنه که دکتر بردمش و تشخیص ویروس داده شد و دیروز مدرسه نرفت و آی استراحت کرد آی استراحت کرد ،نیست همینجوری تند تند مدرسه تعطیل نمیشه اینه که واسه همون یکروز هم کلی ذوق کرد و به گفته ی پدرش دکتر رو مجبور کرد که مرخصی بده ...

هنوز نیومده خونه که ببینم حالش چطوره ولی امیدوارم هر چه زودتر خوب بشه و از هر چی درد و بلا هستش همیشه دور بمونه خانوم کوچولوی بی طاقت و غرغروی من تو مریضی،بعد از ظهرم دوتا کلاس داره که باید باهم بریم و بیایم و امروز خوشحالم که تو این هوای بارونی و دل انگیز بیرون میریم دوتایی ...

بالاخره کارنامه ی میان ترم هم به دستمون رسید و بسی خوشحالمون کرد ،چون امسال دیگه درسها مشکل تر هستش و مدرسه سختگیرتر و ریزبین تر و معدل 20 ارزشمندتـــــــــــــــــــــــــــــر

عزیز دلمــــــــــــــــــــــــــــــ خسته نباشــــــــــــــــــــــــــی

فردا 14 آذر، تولد مامان آذر آذر ماهی خودمــــــــــــــــــــــــــــــــــــه که حتما میریم و میبینمش و کادو هم خواهیم داد،از همینجا تولد یکی از بهتــــــــــرین مامانها ،مادربزرگها و مادرزن های دنیا رو تبریک میگم(از طرف خودمون سه تا گفتم،بقیه ی نسبتها به ما ربطی نداره) و امیدوارم سالیان سال سایه ی پر مهرش بالای سرمون باشه و از هر چی درد و بلا و بیماری هستش دور باشــــــــــــــــــــــــــــــــه و ...

مادر نازنینمـــــــــــــــــــــــــــــــــ زادروز میلادت ستاره بارون 


تکیه بده ...

اما!!!!

به شانه هایی که اگر خوابت برد

سرت را زمین نگذارند ...


لبخند که می زنی …

پر می شوم از بهانه های خواستنت

پر می شوم از طنین خوش صدای نفس هایت

و زمزمه های در گوشی !


دوست داشتنت هوس نیست

که باشد و نباشد !

نفس است ؛

تا باشم ،

تا باشی …

دوستی ها کمرنگ

بی کسی ها پیداست 

راست گفتی سهراب 

آدم اینجا تنهاست 

مینویسم به عشق آنهایی که دوستمان دارند و ما دوستشان داریم،بی خیال بعضی کامنتها و بی مهریهای بی دلیل و قضاوتهای ناعادلانه ،شما عزیزان هم خودتون رو ناراحت نکنید، این نیز بگذرد

سبد سبد سلامتی و عشق و خوشبختی و آرامش، در این هوای بارونی و زیبا براتون آرزومندم 

عجبـــــــــــــ پاییــــــــــزی ...

فردا هستی خانوم آخرین امتحان میان ترم اول رو میده و تموم میشه ،تا نتیجه بیاد و ببینیم چه گلی کاشته با این سر به هوایی ها و شیطونیاش ...

هفته ی گذشته هم مثل تمام روزهای پاییزی ولی بارونی تر و ابری تر و سردتر و بسیارررررر دلگیرتر گذشت ،اتفاق خاصی نیوفتاد یا حداقل اتفاقی که بشه اینجا نوشتش ... و ... و ...

بالاخره بعد از سه ماه انتظار و کلی سپردن،چهارشنبه سمیرا جون (زندایی شیرین خانوم)،واکسن آنفولانزا رو برامون به مبلغی دقیقا دو برابر پارسال گرفت و بعد از یک پروسه ی بسیار مسخره که باعث ناراحتی شدید من از هر دو برادر محترمم شد،امروز به دستمون رسید و تازه زدیمش و اومدیم خونه (جاشم درد میکنه البته)

به قدری کم ظرفیت و بی اعصابتر از قبل شدم که با کوچکترین محرکی که اذیت یا ناراحتم میکنه ،حالم بد میشه و ضربان قلبم بالا میره و به نفس نفس میوفتم ،کلا خیلی خیلی اعصابم ضعیف شده و با یک دختر حرف گوش نکنه سن بلوغ و لجباز و یکدنده که ذره ای نه تنها تو کارای خونه به من کمک نمیکنه هیچ ،هر روز و هر روز بابت بی نظمی ها و به هم ریختگی های اتاق خودشم فریاد من بلنده (هر چی مرتب میکنم جواب نمیده و خسته که میشم عصبی میشم،چونه زدن سر لباس و اینو میپوشم و اونو نمیپوشم و ... بماند ) و با یک بابای لجبازتر و یکدنده تر از خودش  و یه مامان همیشه پر از حرفای منفی و ... ٬ظرفیتم لبریزه لبریزه و خیلی زودتر از اونی که طبیعی باشه بهم میریزم و ... دلم یه عالمه تنهایی میخواد و سکوتـــــــــــــــــــ ،اونم نه تنهایی و سکوتی که خدایی نکرده کسی آسیبی دیده باشه یا مشکلی وجود داشته باشه برای هر یک از اطرافیانم ،بلکه در صحت و سلامت و آرامش و خوشبختی همه ،من یک مدتی خودم باشم و خودمــــ ،نمیدونم منظورمو متوجه شدید یا نه؟ نمیدونم خوب منتقل کردم حسم رو یا نه ؟ ولی در حال حاضر هلاکه ذره ای سکوت و تنهایی و بی مسئولیت بودن و ... هستم ،ناشکری نمیکنم خدا رو صد هزار مرتبه شکـــــــــــــــــــــــــر ٬بابت تمام داشته هام ،ولی آدمیزادم دیگه گاهی کم میارمـــــــــــــــــــــــــــ

ﺩﻟﮕﯿﺮمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ﺩﻟـﻢ ﮔﺮﻓﺘــﻪ ﺍﺳـﺖ ﯾــﺎ ﺩﻟـﮕﯿــﺮﻡ ﯾـﺎ ﺷﺎﯾـﺪ ﻫـﻢ ﺩﻟـﻢ ﮔﯿـﺮ ﺍﺳـﺖ

ﻧﻤــﯽ ﺩﺍﻧـــــــــــــــــــــــــﻢ

ﺍﺻـﻼً ﻫﯿــﭻ ﻭﻗـﺖ ﻓــﺮﻕ ﺑﯿــﻦ ﺍﯾﻨــﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﻔﻬـﻤﯿــﺪﻡ

ﻓﻘـﻂ ﻣـﯽ ﺩﺍﻧـﻢ ﺩﻟـﻢ ﯾـﮏ ﺟـﻮﺭﯼ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ

ﺟــﻮﺭﯼ ﮐـﻪ ﻣﺜــﻞ ﻫﻤﯿــﺸـﻪ ﻧﯿــﺴـﺖ

ﺩﻟـﻢ ﮐـﻪ ﺍﯾﻨـﻄــﻮﺭ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ ، ﻏﺼـﻪ ﻫـﺎﯼ ﺧــﻮﺩﻡ ﮐـﻪ ﻫـﯿﭻ ،

ﻏﺼـﻪ ﯼ ﻫﻤــﻪ ﯼ ﺩﻧﯿــﺎ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ ﻏﺼـﻪ ﯼ ﻣـﻦ

ﺑﻌــﺪ ﺩﻟــﻢ ﺑـﺪﺟــﻮﺭ ﻏﺮﻭﺏ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...

خـــاصـــ باشــ 

مـغــرور نباش

ولی 

غــرورداشته باش

این دوتا یه دنیا فرق دارن ...

ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ

ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘـــــــــﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑﺎﺷﺪ

ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳـــــَــــﺮﺩﻡ

ﻣﺜـﻞ ﺩﯼ

ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـــﻦ

ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨــــــﺪ

ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘــــــــﺎﻥ

ﺍﺣﺴــــــﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ

ﺁﺭﺯﻭﻫـــــــــﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ

ﺍﻣﯿــــــﺪﻡ ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤــﻦ ِ ﺳــﺮﺩ ِ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ ﺩﻓــــــــﻦ ﺷـﺪﻩ

ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣـــــﺪنی ﺩﻝ ﺧﻮﺷــﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘـــــنی ﻏﻤﮕﯿــﻦ

ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﭘــُﺮ ﺍﺯ ﺳﮑـــــــــﻮﺗـــــــــــــﻢ ...

ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺪﻫﯽ

ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﯽ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ

آﻧﻘﺪﺭ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﮐﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺣﻤﺎﻗت ﻫﺎﯾﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﺖ ﺁﻣﺪ،

ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺨﻨﺪﯼ

ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﺖ ﺭﺍ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﮐﻨﺪ

ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺷﺠﺎﻉ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ

ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺤﺜﺶ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﺎﯾﺪ

ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺭﻧﮕﺖ ﻧﭙﺮﺩ

ﺁﻧﺠﺎ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻮﻗﻌﺴﺖ

ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺍﯼ ...

خدایااااا به خانواده ام دوستانم عزیزانم ، سلامتی آرامش خوشبختی و سعادتـ ،عطا بفرما (آمین)
من خوب خوبم، نگران من نباشید مهربوناااااااا

تاسوعا و عاشورای 92

ما هم مثل بقیه تاسوعا و عاشورای امسال رو گذروندیم،چیز متفاوتی نداشت و مثل همیشه بود،شب تاسوعا ساعت دو نیمه شب با هستی رفتیم خونه ی دوستم و آش شله قلمکارشون رو هم زدیم و دعا کردیم و برگشتیم خونه،صبح تاسوعا اول رفتیم آش مون رو که حاضر شده بود گرفتیم و از اونجا ظهر تاسوعا رفتیم خونه ی عمو کوچیکه هستی خانوم که نذری پزون بود،از اونجا هستی رو گذاشتیم خونه ی مامانم که شب رو پیش کیان و کیارش پسرخاله هاش بمونه و مثل همیشه آتیش بسوزونن (اینا کی میخوان بزرگ بشن و وقتی بهم میرسند اینقدر اذیت نکنند ...)،خودم و محمود اومدیم خونه و ماشین رو گذاشتیم و پیاده رفتیم تا سر کوچه شکر و پودر کاکائو برای نذری روز عاشورامون خریدیم و برگشتیم(هوا بسیار بارونی و عالی بود و جون میداد برای نفس کشیدن و قدم زدن، ولی من خسته تر از اون بودم که حس پیاده روی داشته باشم)

صبح عاشورا هم رفتیم خونه ی مامانم و شیر کاکائو رو درست کردم و دادم محمود برد داد به هیات و بچه ها رو برد بیرون،من و مامان و بیتا هم یکسر رفتیم به عزیزم زدیم و تا ظهر برگشتیم ،عصر رضا اینا هم اومدند و بعد از شام اومدیم خونه و ...


بچه ها ظهر عاشورا با یکی یک بسته خرمای نذری مادرجون
گویا کلی دعوا کردن با هم ٬سر اینکه کی خرما جلوی کی بگیره و این قسمت ماله منه تو برو اونور خرما بده و ...



هستی و کیان در حال پخش خرما ،کیارش کجا رفته خدا میدونه

پی نوشت 1:از امروز امتحانای هستی شروع شد و با این بادی که به پشتش میخوره مدام و سر به هوایی هاش،امیدوارم نمرات خوبی بتونه بگیره و ...
اگر کسی رو خیلی دوست داری امتحانش نکن که ببینی اون چقدر دوستت داره !
اول خودتو امتحان کن، ببین تحملش رو داری بفهمی دوستت نداره؟! 



شاید تو…
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم!
شاید تو ….
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس می کشم!



 
از انســــان هـــای احســـاساتــی بـیشتـــر بـتـــرسیـــد

آن ها قـــادرند ناگهــــــانی،

دیگــــر گــریـه نکـننــد؛


دوسـت نــداشتـــه بــاشـنـــد؛

و قـیـــدِ همـــه چـیــز را بــزننــد،

حتـــی زنــدگــــی

خدایا دلم پر از آرزوهای بزرگ است و دستم خالی.

یا به کرمت دستم را پر کن

یا دلم را

از آرزوها خالی ...

خوشحالم که آهنگ وبلاگم رو دوست داشتید خودم که عاشقشمــــــــــ

 

هر عشقی میمیره خاموشی میگیره،عشق تــــــــــــــــو نمیمیره + پ ن

از آخرین پستمون دو هفته ای میگذره ،دلیل خاصی نداشتم جز اینکه کمتر وقت میکنم بیام و بنویسم ، از طرف دیگه حرف خاص و اتفاقی که قابل نوشتن و پست گذاشتن باشه وجود نداره و زندگی در جریانه با همون سرعت همیشگی،هستی مدرسه و کلاس و درس و امتحان ... محمود کار و کار و کار ،منم مثل همیشه یکسری کلاس و کارای همیشگی و فکر و مشغولیات شخصی ...

هستی هر روز تقریبا در حال امتحان و درس جواب دادنه ،اینم چندتا نمونه از امتحانا که خودش میاره میگه مامان عکس بگیر بزار تو وبلاگمــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

ریاضی و زبان



علوم و اجتماعی
یک جلسه هفته ی پیش تو مدرسه شون بود که معلم ها در مورد درس بچه ها تک تک با اولیا صحبت میکردند،چون جلسه صبح زود بود ،محمود رفت و خدا رو شکر تمام معلم ها از درس و اخلاقش راضی بودند،معلم ریاضی گفته بود هستی بهترین شاگرد کلاسم هستش ،معلم زبان گفته بود عالیه و از سطح کلاسش بالاتره،معلم اجتماعی گفته بود جز درسش که خوبه من عاشق خودشم خیلی گله و ... تنها موردش این بود که معلم قرآن گفته بود نمره هاش بیسته ولی زیاد علاقه ای به درس نشون نمیده ... هفته ی دیگه هم امتحانای میان ترمش شروع میشه و باید حسابی تلاش کنــــــــــــــــــــــه

لباسهای پاییزی خانومی رو که از چمدون بیرون آوردم تقریبا هیچی اندازش نبود و کل لباس هاش بخشیده شد،ماشالا به جونش دستها و پاهاش بلنده ،یعنی بلیزها از آستین کوتاه بود و شلوارها از قد و کفش و بوت ها از سایزی که هر روز داره بهش اضافه میشه(شماره پاش ۳۷ و ۳۸ شده )،دو سه فصله انگار بچه ی جدیدی اومده خونمون که هیچ لباس مناسب برای فصل جدید نداره،یه مقدار خرید براش کردیم که محمود میگه کافیههههههه تو سن رشد هستش و فردا اینام تنش نمیشه زیاد خرید نکن براش، ولی چون مدام بیرون و کلاس میره و بسیار هم تنوع طلب تشریف داره قبول نمیکنه و من موندم وسط ...،میدونید به من و پدرش چی گفــــــــــــت؟؟؟؟؟ گفت شما ناراحتید من بزرگ میشم لباسهام تنم نمیره ،وای ی ی فکر کن در برابر اینهمه نگرانی و دکتر رشد بردن و ویتامین دادن و ... چی به ما میگه شیرین خانوم !!!!!! چی جوابش رو دادم بمانـــــــــــــــــــــــد ... محمود دلایل خودش رو داره که مسلما بالا بودن قیمت لباس و هزینه ها و فشار زیادی که اینروزها تقریبا همه رو شامل شده و ما هم مستثنی نیستیم ازش ،یکی از دلایل کمتر خرید کردنش برای هستی هستش که این ملاحظه، بیشتر از هستی، من و خودش رو در برگرفته ،طوری که من خیلی وقتها به نفع شیرین خانوم کنار میرم تا اون بتونه بیشتر خرید کنه و به محمودم کمتر فشار بیاد ،ولی من خودم کلا دوست ندارم بچه تو هر شرایط مالی، بی حد و اندازه و بی دلیل خرید کنه ،هر چیزی حسابی داره و قارونم باشی جیب و پولت یک تهی داره که باید نسبت به درآمدت هزینه کنی و اینو هستی هم باید درک و رعایت کنه،حالا اگر بعضی جاها غر میزنه و قبول نمیکنه مهم نیست ،ما هم به حرف و غرغر اون کاری که فکر میکنیم درست نیست انجام نمیدیم،چه الان که دختر بزرگی شده و باید بیشتر متوجه بشه چه زمانی که خیلی کوچیک بود اصلا یادم نمیاد برای چیزی گریه کرده باشه و من براش خریده باشم،مثل تبلتــــــــــــــــــــ و گوشی لمسی که الان مدتهاست بابتش با من درگیره و تقریبا میتونم بگم تمام دوستانش خیلی زودتر از اینها دارن، ولی من به هزار و یک دلیل هنوز با هیچ کدوم موافقت نکردم ،گوشیش هنوز یه گوشی در حد هیچ امکاناته ،که فقط کلاس های غیر مدرسه اجازه داره ببره و بیاره بزاره تو کمدش (اونم به خاطر نیاز که باید با هم در تماس باشیم)،تبلت هم، وقتی ما تولد ده سالگیش یک لپ تاپ شخصی بهش هدیه دادیم خیلی زیباتر و جدیدتر از مال خودمون، دیگه تبلت یک خرید اضافی هستش و نیازی به خریدش نمیبینیم ،برای همین گاهی در حد خیلی کم که مناسب بدونم یکساعتی تبلت خودم رو (که بابت خریدش مصیبتها باهاش داشتیم ولی من تسلیم نشدم)میدم که باهاش پو و ... بازی کنه ،اوایل خیلی براش سخت بود خرید تبلت برای من، ولی کم کم باهاش کنار اومد(یعنی نظرش این بود که یا تبلت برای اون خریده بشه یا اصلا هیچ کدوم تبلت نداشته باشیم ،که خب این یک خودخواهی محض بود و ما کار خودمون رو کردیم تا متوجه بشه رقابت و مقایسه با پدر و مادر کار درستی نیست و نباید خودش رو همیشه ارجح به ما بدونه) ،هر پدر و مادری بچه ی خودش و تمایلات و ظرفیتها و اخلافیات... بهتر میشناسه و به نظر من باید طبق شرایط خاص خودمون با بچه ها رفتار کنیم،من کلا تو مغزم نمیره بچه از این سن سر از تو تبلت و گوشی بیرون نیاره و مدام مشغولش باشه ،هر چند بسیارررررررررر دیدم و میبینم اطرافم ... نه من اونها رو نهی میکنم و نه تاثیری روی فکر و نظرم داره همه ی عالم و آدم کاری رو انجام بدن که من درست نمیدونم ،همیشه تا امروز کاری رو کردم که حسم فکرم عقلم ... با مشورت محمود و گاهی هم بدون مشورت اون بهم میگه و تو زندگیمون در مورد هستی و بقیه ی موارد انجام دادم ،مسلما همیشه هم درست تصمیم نگرفتم و یه جاهایی اشتباه هم کردم، ولی بازم بهتر بوده تا بدون فکر و روی حرف دیگران یا دیدن کارشون کاری رو انجام بدمــــــــــــ ... البته این نظر شخصی من هستش و نظر هر کسی برای خودش محترمـــــــــــــه

معشوقه ای پیدا کرده ام به نام روزگار

این روزها مرا درآغوش خویش سخت به بازی گرفته است !


یک بار که تنها بمانی یک بار که بشکند

دلت، غرورت، اعتمادت،

همین یک بارها کافیست

تا یک عمر از پشت نگاهی ترک خورده به آدم ها بنگری!
 


حکایت ما آدم ها

حکایت کفشاییه که

اگه جفت نباشند

هر کدومشون

هر چقدر شیک باشند

هر چقدر هم نو باشند

تا همیشه

لنگه به لنگه اند …




مـــن برای تنهــــــــــــــــا نبـودن

آدمهای زیادی دور و برم دارم

آن چیزی که ندارم کسی برای ” بـا هــــــــــــــــم بـودن ” است ...




آموخته ام که وابسته نباید شد

نه به هیچ کسی و نه به هیچ رابطه ای

و این لعنتی نشدنی کاری بود که آموختم !


 این روزها با آهنگ زیبای عارف به اسم طوفان ،غرق میشوم در کلی خاطره و ... ،خیلی دوست داشتم کدش رو میذاشتم تو وبلاگ هستی ولی متاسفانه پیداش نکردم (البته الان دوست خوبم برام درستش کرد و گذاشتمش، میتونید گوش بدید و لذتش رو ببرید)و در عوض متن شعرش رو میذارم
تقدیم به بهترینه بهترینهامـــــــــــــــــــــــــــــــ ...

با تو از دریاچه ی نور از دل جنگل گذشتم

گفتی هر عشقی میمیره اما از تــــــــــــو برنگشتم

میخواستم تا دنیا دنیاست ما به عشــــــــــق هم بنازیم

توی مرز ماه و دریا قصری از صدف بسازیم

طوفان گرفت و چه ساده شکستی

اما چشاتو رو بغضم نبستـــــــــــی

عمرم گذشت و هنوز که هنوزه

سلطان قلبــــــــــــــم تـــــو هستی تــــــــــو هستی

♫♫♫

یادمه رنگ نگاهـــــت رنگ رویا های مـــــن بود

سبزه زاران تو چشمات تنها جای گم شدن بود

اسم تو طعم عسل بود تو هراس غربت من

هنوزم وقتی میخندی غصه ها فرو میریزن

گل گلخونه ی من یکی یک دونه ی من

روی دلتنگی شب پرده بنداز

پرده بنداز

بی تو بارون نمیاد همه دنیا قفســــــه

تو به من هدیه بده پر پرواز

پر پرواز

♫♫♫

من تو خوابای گذشتم که پر از شوق جنون بود

تو رو توی باغی دیدم که پر از بغض خزون بود

مثه یه دریا هنوزم غرق طوفان نگاتـــــــــــم

خیلی وقته عاشقــــم من عاشق سادگی هاتــــــــــــم

هر عشقی میمیره خاموشی میگیره

عشــــــــــــــــــــق تـــــــــــــو نمی میره

آه ه ه

ما عاشق میمیونیـــــــــــــــــــــم

ما عاشق میمیریــــــــــــــــــم

جرم ما این تقدیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــره

آه ه ه

♫♫♫

مثه یه سایه کنارت میام آروم پا میزارم

زندگی مو رویا هامو توی چشماتـــــــــــــــــ جا میزارم

گاهی خوشبختی یه رازه یه بهونه واسه بودن

ای خدا آه ای خدا کاش گوش بدی به دردای مـــــــــــــن

وقتی یه باغ زخمی به ابرا چشم میدوزه

آدم دلش می ســــــــــــــوزه ای خدا

ای خدا ای خدا

با سرنوشت و تقدیر هــــــــــــــرگز نمیشه جنگیــــــــــــــــــــــد

دنیا هنـــــــــــــــــــوز دو روزه ای خدا ای خدا

در آخر، بسیـــــــــــــــــــــــــار ممنونم از دوستانی که تا دیر میکنیم نگرانمون میشن و با کامنتهای بسیارشون شرمندمون میکننــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

پ ن :دوستان خاموش حواسشون باشه اگر روزی رمزی شدیم و شرمندشون، گله نکنند ،آمار بالایی هستش کمتر از یکساعت از پست گذاشتن نگذشته ،بالای 70 نفر وبلاگ رو بخونن و فقط سه کامنت گذاشته شده باشه ،گفتم که بعدا شرمنده ی کسی نباشمــــــــــــــــ ...

تشکـــــــــــــر شنبه شب نوشت :ممنون آرشامی بابت کدی که برام درست کردی ،گذاشتمش و کلی خوشحال شدم و ذوقیدمــــــــــــــــــــــــ دلت همیشه شاد و تنت همیشه سالمــــــــــــــــــــــ